-گریه می کنی! آزرده ای؟!
- «شش ماهه»...
- در غم «شش ماهه» ماتم گرفته ای؟! کدام شش ماهه تو را این گونه دگرگون ساخته؟!
- روز دهم، دشت و صحرا...
- اینها یعنی چه؟! واضح بگو!
- شش ماهه کربلا...
-آه! فهمیدم که را می گویی! اما، مگر کجای زندگی آن شش ماهه گریه دارد؟! او هم بنده ای بود مثل بندگان دیگر خدا! مگر نه این بود که تولدی داشت و پایانی؟! حال کمی دیر و زود چه فرقی می کند؟ «شش ماهه رفتن» آیا در عمل تفاوتی با «سه روزه رفتن» یا «هفتاد ساله رفتن» دارد؟! چرا برای آنان که در بدو تولد می روند نمی گریی؟! جواب بده! حرکت از حجاز به عراق؟! نه! به نظر اشک آور نمی آید؛ حتی اگر در موسم حج باشد. بگو برای چه گریستی؟ صریح بگو!
- کدام را بگویم؟!
تشنگی؟!
بی آبی و لب خشکی؟!
نیامدن سقا؟!
یا آن گاه که تیر بر چشمان قمر زدند؟!
یا موقعی که ابروی کمانی شکافت؟!
یا زمانی که پدر بزرگوار، «شش ماهه» را با دست به بالا برد؟!
یا هنگامی که پلیدترین مردم تیر را بر گلوی او نشانه رفت؟!
یا جدا شدن آن از کمان؟!
یا اصابت «سه شعبه» به گلوی «شیرخواره»؟!
یا آن زمان که امام، خون او را به آسمان پرتاب نمود؟!
یا وقتی دیدی که خون برنگشت؟!
یا آن گاه که...
- بس است! بس است! به خون گلوی شش ماهه قسمت می دهم تمامش کن! دیگر مرا یارایی نیست! نه «همه این ها» که «هر کدام از این ها» برای تمام نسل آدمیان بس است. سوز و گداز این چند روز «شش ماهه» کل دوران را کافی است...
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج