ماه شعبان به نیمه رسیده.
بگذار برایت از شور و نشاط این شبها بگویم.
از این چراغ بندیها و کاغذ رنگیهایی که کوچههای خاکستری شهرمان را به یمن وجودت رنگارنگ کرده است.
از نقلهایی که بستهبندی شده و سر هر خیابان توی دستانم جا میگیرد.
از شربتها و بوی عود.
از مولودیهها و اشک عاشقی.
ماییم!
همان منتظران همیشگی.
همانهایی که جمعهها ندبهکنان با تو عهد بستیم و شنبهها چه راحت از آن گذشتیم.
همانها که آل یس را زمزمه کردیم و قربان سر تا پای تو رفتیم و بعد خودمان را سپردیم به خودمان...
ما همان قرآن به سرهای ماه رمضانیم که تا صبح اشک ریختیم و از خدا آمدنت را خواستیم و صبح... خورشید که طلوع کرد تازه یادمان آمد، نمازمان قضا شده!
همانها که نذر آمدنت سفره انداختیم و شله زرد پختیم و شیرینی دادیم و شب بچهی همسایهی خودمان گرسنه به خواب رفت!
ما را که میشناسی آقا؟
منتظران توایم دیگر...
راستی یادم رفت بگویم،
آمده بگویم «تولدت مبارک» مولای من!
منتظرانت را دعا کن!
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج