سالهاست که در انتظار بهاریم و چشم به راه شکفتن شکوفه نرگس، سالهاست که به امید آمدنش چشم بر آسمان دوختهایم و دل منتظر داریم و نه چشم و دل که ذره ذره وجودمان فریاد "العجل" دارد وندای "ادرکنی " سینه میسوزد و نوای "این بقیة الله" میخواند. قلب به ناله "الغوث" میتپد و دست از آسمان دعا فرو نمیافتد. قدم اگر پیش میرود به امید زمینه سازی ظهور اوست و زبان اگر کلامی میراند به خیال رضایت اوست و عقل که سرمست نام خوش اوست راه عشق در پیش گرفته و دنیا را فدای تار موی دوست میخواهد.
انتظار تو نه فقط ما را که جهان را در تب و تاب هجر سوخته است. صبح ها طلوع خورشید آغازگرعهدی تازه با توست. عهدی که هر صبح درهرروز بودنمان دوباره و صدباره با تو میبندیم و بیعت با تو را تازه میکنیم تا هر روز شیرینی این بیعت با حلاوت را دوباره حس کنیم و این امید، هر روز در ما زنده شود که تو میآیی هر چند دیر، در روزهای دور، اما میآیی و ما هر روز به اشک تو را میخوانیم.
ای زنده ترین روح حیات، ای شادابترین بهار هستی، ای شیرینترین گشایش دنیا. آیا یاوری هست تا به همراهیش ناله و زاری در فراقت سر دهم؟
آیا چشم گریانی هست تا یار شیون او باشم؟ این اشکها دانههای خواهشند و نشانههای نیاز و این فریاد "ادرکنی " ناله کسی است که در گرداب غفلت اسیر است و یاری تو را میطلبد. بیا، بیا ای چشمهسار هستی. ای جویبار معرفت. ای باران خوبی بیا. بیا که به اشک چشم در قدمت مروارید، خیر مقدم بپاشم. بیا ای همه خوبیها. هستیام به فدای قدمت.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج