مولای من،
کوچههای شهر بوی غربت گرفته خانههایمان دیگر توان استقامت ندارند
زمینیان به ستوه آمدهاند روزها به بیقراری مبدل شده و زمان،
خواهان ایستادن است.
مولای من،
دنیا رنگ سیاهی گرفته، مولا جان، جواب قلب خستهام را چه بدهم؟
به چه زبانی باید درد دلم را با تو بگوییم؟
میدانم که میآیی و من به امید آمدنت با سکوت،
دست به آسمان خدا بلند میکنم و میگویم :
اللهم عجل لولیک الفرج
خسته، آزرده، درمانده و بی همــدم.
(( ... بسوز که سزاوار این سوختنی، بساز که مجبور به این ساختنی، این بر تو که مورد قهر خدا قرارگرفتی رواست تا دیگران عبرت بگیرند و در اجرای فرمان حق قصور نکنند ... سبحانک یا رب سبحانک یا رب ... من خود میدانم مستحق این بختم، این عذاب را به جان خریدارم تا که خود نظری کنی سبحانک ... ))
صدایی آشناست، صدایی که نوازشگر لحظات مجروح ِ فطرس است؛ آری صدای بالهای نازنین روحالامین است.