در جاده های انتظار، همچنان چشم به دیده یار دوخته ایم و خاکش را توتیای چشمانمان کرده ایم تا بهار وصالش را در گلشن طاها و یاسین به نظاره بنشینیم.
ای امید محرومان و ای مهدی زمان، این آتش عشق و عشق آتشین به لحظه دیدار، زنجیر خواب را از چشمان منتظران ربوده و فریاد سکوت، عمق وجودمان را فرا گرفته است.
آری پس کدامین سیمرغ بهار آمدنت را بشارت خواهد داد؟ و کدامین صدف کیمیای وجودت را در خود می پروراند؟ تا بر کرانه دریایش بنشینیم نظاره گر امواجی باشیم تا شاید نشانه ای از مروارید ظهورت را با خود به ساحل آورد؟
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج