صدای اذان که از گلدستهها میآید... سجادهی مادربزرگم که این موقع کنج ایوان پهن است و عطر یاس دارد... خورشید که این ساعت پرنور تر از همیشه میتابد....چقدر یاد تو را در ذهنم تداعی میکند!
امروز پیشنماز کدام مسجدی مولا؟ امروز در قنوتت چند مسلمان را دعا میکنی؟ امروز که به جدت حسین(ع) سلام میدهی برای چند نفر آرزوی شهادت داری؟
امروز که شال سبز بنی هاشمت را محکمتر از همیشه گره زدهای به همت کدام جوانمردی امید میبندی؟
امروز که به یارانت سر میزنی چند بار سیصد و سیزده را هجی کردهای و از خدا خواستهای زودتر آماده شوند که بیایی و خراب آباد دلهایمان را آباد کنی؟
صدای اذان که از گلدستهها میآید.... سجادهی مادربزرگ... خورشید... تو...
آرزو میکنم روزی به تو اقتدا کنم و شیرینترین نماز عمرم را بخوانم...
آرزو میکنم وقتی میآیی باشم و تو را یاری کنم...
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج