چشمهایم را می بندم و می گویم کجایی؟ چرا نمی بینمت؟ دست روی دست می گذاریم و با امیدواری می گوییم الان همه چیز درست می شود. به آتش جهنمی که برای خود ساخته ایم فوت می کنیم و می گوییم چرا نسیمی از بهشت نمی وزد؟! می نشینیم و چشم می دوزیم و لبخند احمقانه ای روی لبهای ساده لوحمان نقش میبندد. به خودمان اشاره ای می کنیم و می گوییم من حتما بهترین دوستش هستم! ماه رمضان شیطان را از غل و زنجیر آزاد می کنیم تا تقصیر گناهمان را گردنش بیندازیم. شبهای قدر را گریه می کنیم...
می گوییم: « من اشک می ریزم تو در بهشت برایم خانه ای بزرگ بساز» ولی نمی دانیم این تجارت سودی به جز «خانه ای روی آب» ندارد! ماه رمضان که تمام می شود فکر می کنیم چقدر پاک و معصومیم! حرف گناه و گناه کار را که می شنویم خود را کنار می کشیم. آخر ما که گناهی نکرده ایم! سوالی مغزم را سوراخ می کند: اگر ما گناهی نکرده ایم و پاکیم و منتظر... پس چرا ظهوری نیست؟
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج