گفتم بنویسم به یاد تو،
یادم آمد که پیشتر از غافلان بوده ام .
گفتم بنویسم با عشق به تو،
یادم آمد هنوز عاشق نشده ام.
گفتم پس بگذار کمی باخورشید باشم برای طلوع،
یادم آمد که من سالها پیش غروب کرده ام.
گفتم پس بگذار کمی دعا کنم برای آمدنت.
گفتم:
اللهم عجل لولیک الفرج.
بادها، روزهاست که بوی عبایت را بر دوش می کشند. تو هر شب از این حوالی گذشته ای؛ آرامتر از خواب همه ی درختان.
با این فاصله ی هزار ساله، دنیا چقدر پیرتر شده! من بیشتر از هزار سال دوریت، پیر شده ام. من از نوح پیرترم و از تو یوسف پیامبر جوان تر. دنیا دارد پیرهن مرگش را می پوشد؛ اما تو هنوز کفش های آمدنت را ....؟!