من و پنجره و جمعه دست در دست انتظار نشسته ایم
تا مبادا روزی که میایی خواب به سراغ
مان بیاید.
راستی برای چندمین بار شکوفه های بهار نارنج دلم به
شوق آمدنت شکوفا شدند و در خزان نیامدنت بر زمین ریختند.
پس کی میایی ؟ وقتی اشک میهمان آسمان چشمان من می شود . در عصر نیامدنت می فهمم که هنوز باید شمع روشن کنم.
آخر تا چند جمعه دیگر میتوانم تاب بیاورم؟ شمع دلم آب شد.
پس کی میایی؟
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج