ماه شعبان که میرسد آقا،
نمیدانم دقیقاً کدام حس و حال بر دل و روح من حاکم میشود.
شور، اشتیاق، شعف، حسرت، شرم، غربت... نمیدانم!
آتشی کل وجودم را میسوزاند.
چه تشابهیست میان عهد خواندن من و ساز نواختن آن دختر مسیحی که برای منجی و موعود دین و آیینش نذر کرده تا زنده است هر یکشنبه در کلیسا برای آمدنش، فلوت بزند و منتظرش باشد...
هر دو عهد میخوانیم... اللهم ارنی الطلعه الرشیده
گویا آلیاسین من و کلمات مبهم و نامفهوم آن مرد هندو که با سوز و گداز فریاد میکند منجی دوران را، یکیست!
چه با سوز و حسرت التماس میکند آمدن شما را... منجی موعود دین و آیینش را.
تو گویی هر دو با هم میخوانیم... السلام علیک یا وعد الله الذی ضمنه
ندبه میخوانم با آن کودک یتیم و بیسرپناه مسلمان که هنوز آنقدر بزرگ نشده تا شما را بشناسد و تنها آغوش گرم مادرش را میخواهد که تا دیروز بود و امروز نمیداند چرا نیست! ضجه میزند که چرا نیست!
چرا آن پناهگاه همیشگیاش نیست! ندبه میخوانم و او اشک میریزد و هر دو فریاد
این معز الاولیاء سر میدهیم.
هزار و چهارصد سال است بلکه از بدو فرود آدم به زمین، ما بار انتظار، بار هجران و محرومیت به دوش میکشیم.
هزار و چهارصد سال است که داغ غربت به پیشانی داریم.
هزار و چهارصد سال است در لحظات تلخ و شیرینمان دنبال اثری از شما میگردیم.
و شاید هم نمیگردیم و نمیخوانیم که نمییابیم.
اما هنوز یکبار هم عاجزانه لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین نگفتهایم تا
و نجیناه من الغم بشنویم.
نوح من
کشتیات را بساز که دیگر امیدی به هدایت این قوم سنگدل کور باطن نیست.
کشتیات را بساز که ما خود دست به دعا برداشته و طلب نزول بلا میکنیم با همه سختیهایش هر چند میترسیم جزو آن دسته از فرزندانت باشیم که یک عمر دم از تو زدیم و وقت بلای الهی به کوه و بلندی پناه ببریم و از کنار تو و دل شکستهی تو بگذریم... خدا نکند
برخیز موسای من
قرنهاست به بردگی میکشند ما را. امیدمان به آن ید بیضا و آن عصای شماست.
قیام کن که فرعونیان به مقدساتمان توهین میکنند. همه تلاششان همه امید واهیشان نابود کردن شما و قیام شماست.
بر زمین بزن عصایت را بشکاف جهلمان را ، سیرابمان کن از آن اثنتا عشره عینا.
مسیحای من
همه مردهاند. اما هیچ مردهایی نمیخواهد با اعجاز عیسویتان زنده شود.
عیسی را نه، که زهد و ورع عیسی را قرنهاست به صلیب کشیدهاند.
ابالقاسم دوران
شمعهایمان را روشن کردهایم، در شام غریبان نبودنت با بیچارگی و ناامیدی چشم به غار حرا دوختهایم.
عبادت و سجدههایتان را نظاره میکنیم جانمان به فدایت حین ترکع و تسجد.
چشم دوختهایم که چه زمانی پرهای جبرئیل را بالای سرت ببینیم و صدایش را بشنویم که اقرأ... اقرأ..
بخوان بنام عشق و خدای عشق
بخوان بنام رهایی از دوران مخوف جاهلیت
بخوان بنام صلح محمد
مژدهی شکستن لات و هبلها را بده
صبر بس است...
برخیز اباصالح
فریاد کن صبر هزار و چهارصد سالهات را.
شما را به سکوت امر کردند که اهل سقیفه طناب به گردن شیعیانتان میاندازند.
شما را به سکوت امر کردند که حرمت حریمهایتان را بین در و دیوار و میان کوچهها تازیانه میزنند.
شما را به سکوت امر کردند که مظلوم و تشنه سر قرآن را میبُرند و بالای نیزه میبرند.
شما را به سکوت امر کردند که حقیقت را به زنجیر میکشند و به اسارت میبرند.
به انتظارت نشستهام مولود نیمهی شعبان من.
قاری قرآن من.
طلوعت را نزدیک میبینم
مگر نه آن که علامت اقتراب ساعت شق القمر هست؟
از آن لحظه که عمود آهنین سر عمویت را شکافت ظهورت را لحظه شماری میکنم چرا که
اقتربت الساعة و انشق القمر.