آقای من، مهدی جان، قربان تو که امروز چه زیبا مرا روشن ساختی.
آری راست گفتی، حضرت رضا که غریب نبود، در میان این همه دلداده و عاشق.
مردمان این سرا همه از تبار سلمانند، بله، همان سلمان که از شما اهل بیت بود!
مگر میشد که رضا در میان این همه جان نثار و قدردان غریب باشد؟
نه، رضا به خانهی سلمان آمده است.
و دیدی که ما چشم و دل را به قدومش فرش کردیم.
و همه یکصدا میگریستیم و میخواندیم که: کرم نما و فرود آ که خانه خانهی توست!
آری رضا غریب نیست، آشنای آشناست!
و راست گفتی که حسین غریب الغربا بود.
او را به میهمانی خواندند، اما گلوی خشکیدهی میهمان را در میان راه، به خونش سیراب کردند.
آنان غریبه نبودند، همه عرب بودند و بالاخره دور و نزدیک با حسین نسبتی داشتند!
لااقل روزی نان و نمک سفرهی پدرش را خورده بودند.
حسین در میان آشنایان خود غریب بود. آری او غریب الغرباست.