آدینه است و دلمان از بی تابی گویی میخواهد بیرون بزند ...
برود تا جایی که او باشد ...
آرام سازد دل خستگی هایمان را ...
امید دهد ما را که غبار گرفته تنمان ...
و زنگاره دلمان را باز گیرد و جلا دهد نگاهمان را ...
او که هنوز در ره ِ آمدن است و من بر سر درِ کوچه ی آمدنش پلاکی زده ام ...
کوچه ی انتظار ...
و بردیواره های کوچه ی انتظارم نوشته ام با گلاب و یاس ...
اینجا کوچه ی انتظار است ...
مواظب قدم هایتان باشین ...
نگاهتان را از نو بشورانید ...
طهارت دهید زبانتان را ...
و دعایش کنید مسافر را ...
تا بلکه پاک سرشتی باز گشاید دری را ...
و انتظار به سر آید همه ی ما را ...
که اشکمان خشکید ...
و چشمانمان سویی دگر دربرشان نیست ...
نذر آمدنت آقای باران تمام عمرم کرده ام ...
و مرا بشارت میدهد به آمدنت سلامی بر آل یاسین ...
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج