مهدی جان بگذار نباشد بر من صبحی که بدون تو آغاز شود. در آن پگاهی که نسیم عشق شروع به وزیدن میکند، در آن سکوت صبحگاهی، فقط تویی که میتوانی روح سوهان خوردهی مرا از زخم زمانه التیام بخشی.
مولای من میگویند انتظار مثل درد دندان است ولی نه، اگر اینطور بود، آن را به راحتی به دور میانداختم. والله که از انتظار بند بند وجودم در آتش فراقت میسوزد.
یا صاحبالزمان تا کی در آسمان به پرنده خیره شوم؟ تا کی گلهای سرخ را به یادت بر پردهها سنجاق کنم؟ تا کی در پیادهروی نگرانی انتظار قدم زنم؟
مولای من ارمغان غیبت تو، دل شکستهای ست که در قفس سینهام بر بستر انتظار آرمیده است.
یا صاحبالزمان سایهی سبزت بر سرم کم مباد. ای کاش دعایم مستجاب میشد که خداوند گناهانم را به محضرت نرساند تا دل پر دردت از دست نوکر بی مقدارت نرنجد، کاش بر دعای فرجم در حق تو ای گل زهرا سلاماللهعلیها، مرغ آمین، آمین میگفت و تو را از زندان غیبت نجات میداد.
آیا مرا به مروارید بخشش مزیّن خواهی کرد؟
نمیدانم چهطور بگویم که خودم هم راضی شوم. اگر با زبانِ دلم شروع کنم حرفم زود تمام میشود، امّا دوست دارم با همان امامی نجوا کنم که بهایی برای محبّتش نداده بودم.
داشتم زندگیم را میکردم؛ تا این که صحبت از آقایی به میان آمد که خود غریب بود و به درد دیگران آشنا.
گفتم یا علی بگویم و با آقایی که این همه ذکر خیرش را میکنند، صحبتی کنم.
کلام اوّل همان و جواب هم همان.
به خدا اصلاً نمیتوانم چیزی از محبّت اربابم بگویم. اگر شرمندگی را بهانه قرار دهم، باز هم وجدانم راضی نمیشود و راستی اگر شرم میکردم . . .
و کلام آخر:
خدایا اگر قرار است بمیرم، بگذار امامم بیاید؛
اگر قرار است بسوزم، بگذار امامم ببیند؛
و اگر قرار است به غربت نشستن او از جانب ما باشد، الهی العفو!
الهی العفو!
الهی العفو!