خسته، آزرده، درمانده و بی همــدم.
(( ... بسوز که سزاوار این سوختنی، بساز که مجبور به این ساختنی، این بر تو که مورد قهر خدا قرارگرفتی رواست تا دیگران عبرت بگیرند و در اجرای فرمان حق قصور نکنند ... سبحانک یا رب سبحانک یا رب ... من خود میدانم مستحق این بختم، این عذاب را به جان خریدارم تا که خود نظری کنی سبحانک ... ))
صدایی آشناست، صدایی که نوازشگر لحظات مجروح ِ فطرس است؛ آری صدای بالهای نازنین روحالامین است.
قال أمیرُالْمُؤْمنین(ع): انْتظروُا الفرج و لاتیأسوا من روح الله فان أحب الأعمال إلی الله عزَْْ و جل انْتظارُ الفرج
امیرالمؤمنین حضرت علی (ع): فرمودند: در انتظار فرج امام زمان (عج) باشید و از رحمت خداوند ناامید نشوید، همانا محبوبترین کارها در پیشگاه خداوند عز و جل، انتظار فرج است
ایوان نجف عجب صفایی دارد حیدر بنگر چه بارگاهی دارد ولادت حضرت علی(ع) را به همه شما عزیزان تبریک عرض میکنم. اَللّهُمَّ عجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَج
اگر زبان کوتاهم توان تقدیم زیباترین واژگان را به آستانت ندارد
اگر چشمهای غبار گرفتهام جرأت تماشای چهره زیبایت را ندارند
اگر گوشهای بستهام صدای آسمانیت را نمیشنوند یعنی نمیتوانند بشنوند
اگر ثانیههای پریشانم اسیر پریشانی دنیا شدهاند
مثل همه مردمان این سرزمین درون سینهام قلبی نهفته است که تکتک سلولهایش،
دوست داشتن تو را هوار میکشد
لیله الرغائب شب خواستن است، بیشتر از همیشه تو را میخواهم
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
بحث بیست یا پنج درصد نبود...
آنها که از خدا هم ترسی نداشتند
صد در صد فدک را پلمپ کردند
میخ
کوبیدنش یک طرف
در آوردنش، درد سر دیگری دارد خودش
اَللّهُمَّ عجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَج
غروب بی تو آنقدر کش میآید که استخوانهای مظلومیتمان فریاد رس میطلبد در انتظار بانگ جرسی که از کعبه سر میدهی.
بیداری شبهای انتظارمان را عطر یاس سرشار میکند.
چه بهشت روشنی از گلوی ابرها میبارد
که بعد از دریا تنها تو میدانی ضریح بینشانش را
مهتاب که بریزد نسیم شانه میزند پریشانی گیسویت را
که رستاخیز زمین نزدیکتر شود.
مرا به سیاهی شبها چه کار
که هیچ ظلمتی ذرهای از قامت آفتابیت نخواهد کاست.
قسم به نام روشن خورشید وقتی که خیبر را به تحیر وا داشت
و به فرق شق القمر شدهی عشق وقتی به فزت ربی متوسل شد
از راهی که تو در کوله داری باز نخواهم گشت
حتی اگر تمام جادهها گامهای مسافرت را فراموش کنند
که هر وقت تو به آینه بنگری صبح میشود.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن. شاگرد میوه فروش تند تند پاکتهای میوه رو توی ماشین مشتریها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوههای خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه .میتونست قسمت های خراب میوهها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچههاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید... دیگه سردش نبود! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه…. تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید! چند تا از مشتریها نگاهش کردند! صورتش رو قرص گرفت… دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت...
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد: مادر جان… مادر جان! پیرزن ایستاد، برگشت و به زن نگاه کرد! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه… موز و پرتغال و انار….
پیرزن گفت: دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم!
زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور، انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی! جون بچه هات بگیر!
زن منتظر جواب پیرزن نموند… میوههارو داد دست پیرزن و سریع دور شد…
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد… قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش… دوباره گرمش شده بود… با صدای لرزانی گفت: پیر شی ننه…. پیر شی! خیر بیبینی این شب چله مادر.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
چه مصیبت جانکاهی است برای من و برای اهل زمین و آسمان که ببینیم تو، در نهایت رنج بشری بودهای...
چگونه باور کنیم رجعت سرخ تو را در عمیقترین و شرمگینترین گودال زمین؛ قتلگاه!
چگونه بگوییم داستان تو را برای کودکانمان که روضه اشک، زودتر انتهای ماجرا را خواهد گفت؟
چگونه بخوانیم نام تو و عزیزانت را که خجلت زدهی گذشتگانیم!
اما چه کنیم که جز تو، کسی را برای توسل نداریم، پس باز دست به سوی درگاه تو دراز میکنیم.
شاید بیاموزیم ظهور سبز تو را...
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
ای بلندای نیکی!
دوست دارم هر آدینه که می رسد،
ندبههای زائرانت را دانه دانه در جام جمع کنم
و از آن قلب بلوری بسازم
و هنگام ظهورت با قلبی بلوری به استقبالت بیایم
************
تنها دعا نمی کنم که بیایی چون
همه می دانند که می آیی
دعا می کنم که وقتی آمدی
چشمانم شرمسار نگاه مهربانت نشود
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
مولای من یابن الحسن (عج)
قسم به لحظههای عاشقانهای که اشـک
دوباره حلقه میزند به چشمِ من، برایِ تــو
تمـام ِ آسمـانِ شهــر تیره میشود و من
هنوز خیــره ماندهام به سمتِ روشنـایِ تــو
تنهـا مـالِ مــن نیستــی امـّـا ...
دلـی که با تـو باشـد ؛ این حرفهـا را نمی فـهمد ..
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
بی تو کوچه چشمانمان ابری است و سایه های غم انگیز یتیمی و تنهایی، چشمان کوفه را به گریه می خواند.
گام بر سپیده می گذاری و می گذری از لحظه های روشن چشم های غمگین شهر .
هیچ چیز تاریکی اندوه محراب را روشن نمی کند، هیچ چیز جز خورشید به خون نشسته پیشانی روشن تو .
چشم های کوفه می بارد اندوه سرشار نبودنت را.
چشم های کوفه می بارد فراق مردی را که امیر مومنان بود و پدر مهربان یتیمان، او که قلبی به بزرگی عشق داشت و کلامش نهج بلاغتی بود، چراغ راه عاشقانش .
شهر، پیراهن عزا به تن دارد و آسمان می بارد اندوهش را. بوی غم بر می خیزد از خاک باران خورده و تو چون پرنده ای، هر لحظه در آسمان اوج می گیری.
تو می گذری و چشم های شهر یتیم می ماند.
تو می گذری و اوج می گیری تا هر چه ستاره، تا خورشید.
اَللّهُمَّ عجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَج