اخم نکن به روزگار فرزند آدم چطور دلت میآید! روزگار را من و تو میسازیم.
بیتابی پاییز را هم بگذار به حساب پریشانی او در غم بهار.
ما لابهلای سرزمین دلمان بذر محبت کسی را کاشتهایم که بودنش امان است برای زمینیها، آسمانیها،
صاحب الزمان است.
امّا یوسفمان را در کوچههای غفلت دل گم کردهایم با همین گاهی دلولپسیهای کار.
این درختها که زرد شدهاند سبز میشوند.
اخم نکن به روزگار،
خورشید همین حوالیست.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
ساکت نشسته بود روبروی کوچه. چشم از در بر نمیداشت. منتظر نشسته بود. هرکس که رد میشد با تعجب نگاهش میکرد. اینجا بیشتر از هر چیز انتظار عجیب است. ساعتها، این اواخر ثانیهها ... .
گفتم: خسته نمیشوی اینقدر منتظر هستی؟
گفت: انتظار چشم منتظر میخواهد نه خستگی.
این جمعه هم گذشت و نیامدی و من به این می اندیشم
که چند هزار ثانیه تلخ را باید که بی تو بگذرانیم
چند هزار عقربه گیج و منگ باید دور سرم بچرخند
تا بار دیگر در دوازدهمین نگین تابناک تو متوقف شوند.
مولای من!
در گذر از قنوت نافلهات یادی از خستگی جانهایمان کن!
یادی کن از تاریکی ثانیههای بی تو!
از خلوت آسمان بیستاره
از ناتوانی دستان منتظر
و از جمعهها که میآیند و میروند و باز نشانی از تو نیست
و کلام آخر اینکه من آنقدر خوب نیستم ولی شما آنقدر خوبی که دل ما را شاد کنید.
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق خیمه را امنتر از خانه ما میداند؟
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
امشب از هر کجای این دنیای بزرگ که در بزنی
صاحبخانه برای استقبال می آید
با طبقی از آرزوهایی که می خواهی
پس از بزرگ، چیز کوچک نخواهیم
امشب در مناجات و خلوت عاشقانه تان با معبود ظهور حضرت از یاد نبرید
زیباترین نامی که بر روی زبان است
تام قشنگ مهدی صاحب زمان است
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
اگر زبان کوتاهم توان تقدیم زیباترین واژگان را به آستانت ندارد
اگر چشمهای غبار گرفتهام جرأت تماشای چهره زیبایت را ندارند
اگر گوشهای بستهام صدای آسمانیت را نمیشنوند یعنی نمیتوانند بشنوند
اگر ثانیههای پریشانم اسیر پریشانی دنیا شدهاند
مثل همه مردمان این سرزمین درون سینهام قلبی نهفته است که تکتک سلولهایش،دوست داشتن تو را هوار میکشد
لیله الرغائب شب خواستن است، بیشتر از همیشه تو را میخواهم
وقتی چشمانداز نگاهم را به آفاق جهان میدوزم، همراهی و جنبش هستی را نیز احساس میکنم. میبینم که زمین و زمان در شتاب تدارک جشن آمدنت، به تکاپو افتاده و خلق محروم جهان از شوق رویش دوباره به وجد و خروش آمده تا برای در آغوش کشیدن تجسم آرمانها، خود را آماده کنند ـ ای کعبة مقصود دلها
دهید مژده به یاران که یار میآید قرار گیتی چشم انتظار میآید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب زانتهای شب آن شهسوار میآید
جهان برای تماشا، به پای میخیزند به پای بوسی او، روزگار میآید
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
آدینه است و دلمان از بی تابی گویی میخواهد بیرون بزند ...
برود تا جایی که او باشد ...
آرام سازد دل خستگی هایمان را ...
امید دهد ما را که غبار گرفته تنمان ...
و زنگاره دلمان را باز گیرد و جلا دهد نگاهمان را ...
او که هنوز در ره ِ آمدن است و من بر سر درِ کوچه ی آمدنش پلاکی زده ام ...
کوچه ی انتظار ...
و بردیواره های کوچه ی انتظارم نوشته ام با گلاب و یاس ...
اینجا کوچه ی انتظار است ...
مواظب قدم هایتان باشین ...
نگاهتان را از نو بشورانید ...
طهارت دهید زبانتان را ...
و دعایش کنید مسافر را ...
تا بلکه پاک سرشتی باز گشاید دری را ...
و انتظار به سر آید همه ی ما را ...
که اشکمان خشکید ...
و چشمانمان سویی دگر دربرشان نیست ...
نذر آمدنت آقای باران تمام عمرم کرده ام ...
و مرا بشارت میدهد به آمدنت سلامی بر آل یاسین ...
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
میشود دعا کنی برایمان آقا تا دنیا را کوچک ببینیم
محبت کنیم
گذشت داشته باشیم
دروغ نگوییم
کسی را با زبانمان ... رفتارمان ... آزار ندهیم
و در یک کلام... منتظر باشیم
میشود دعاکنی، حالا که منصوب به شماییم و نامتان را روی پیشانی بلندمان حک کرده ایم
کمی مثل شما شویم
بزودی پرتو ظهور تو چشم های به خواب رفته ی جهان را بیدار خواهد کرد
و ما این افتخار را به رخ عالم خواهیم کشید
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
بعضی وقـــت ها میگویم، خوش به حال روزهایی که کــلاس اول بودیم
واژههای دعای فرج را درست ادا نمیکردیم اما، دلمـــــــــــــان صاف بود
یا گاهی میگویم کاش چند صباحی در کنار کاروانی که برای این سرزمین آسمانی شدند زلال میشدیم
که آن هم نــــــشد
روزگار تند تند میگذرد و من ساعت را عقب می کشم،
شاید خودم را پیدا کنم
باز هم نمیشود
مـــــا
بی تــــــــــــــو
بی امیــــــد به روزهای روشن فردا، هیچ میشویم
حالا که همهی هستیمان شدهای
شتـاب کن
شتــــــاب
اَللّهُمَّ عجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَج
اَللّهُمَّ عجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَج