یابن الحسن
چه فقیرانه نگاهم به جاده دوخته شده که مبادا روزی از مقابل دیدگانم بگذری و من از دیدارت جابمانم.
شب را به امید رویایت میگذرانم و روز را به امید شنیدن صدایت.
اگر تمام زندگی خویش را و لحظه به لحظه آن را وقف تو کنم، هنوز هم هیچ نکرده ام و هنوز هم در خم ابتداییترین کوچه عشق تو مانده ام . من عهد کرده بودم با خود و خدای خویش، که لحظات زندگیام را با یاد تو گره بزنم. و اکنون....
اکنون، سر به زیرم و شرمگین .
از این که نتوانستهام آنچنان که باید و آنسان که شاید به عهد خویش وفا کنم که به خدا، سخت زمانهای شده است برای عاشقان تو .
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد
کاش بودی تا سر به روی شانههای مهربانت میگذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم.
بدون تو عاشقی برایم عذاب است
بدون تو بهانهای نیست برای ادامهی زندگی، جز انتظار آمدنت.
یا بقیه الله...
خورشید جمعهای دیگر دارد به غروب ماتم مینشیند. جمعهای دیگر از ماه پر خیر و برکت رمضان به پایان رسیده است و داغ هجران و دوری تو بر دل سیاه ما میماند.
یا بقیه الله...
چشمان اشکبار گنهکارم را ببین که در راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی.
یا بقیه الله...
شاید... شاید خدا نیامدنت را فرصتی دوباره برای من قرار داده است، تا وقتی تو میآیی از هر گناهی منزه باشم و از بندهگان توبه کننده و خالص درگاه پروردگارم باشم.
یا بقیه الله...
هر جمعه در انتظار تو به آسمان نگاه میکنم تا شاید صدای ان المهدی تو از کنار کعبه به گوش برسد.
یا بقیه الله...
بیا...بیا...تا کی در تمنای وصالت بر بلندترین قلههای انتظار بنشینم. آخر دگر جاده های امید خالی از عشق و بوی توست.
ماه شعبان که میرسد آقا،
نمیدانم دقیقاً کدام حس و حال بر دل و روح من حاکم میشود.
شور، اشتیاق، شعف، حسرت، شرم، غربت... نمیدانم!
آتشی کل وجودم را میسوزاند.
چه تشابهیست میان عهد خواندن من و ساز نواختن آن دختر مسیحی که برای منجی و موعود دین و آیینش نذر کرده تا زنده است هر یکشنبه در کلیسا برای آمدنش، فلوت بزند و منتظرش باشد...
هر دو عهد میخوانیم... اللهم ارنی الطلعه الرشیده
گویا آلیاسین من و کلمات مبهم و نامفهوم آن مرد هندو که با سوز و گداز فریاد میکند منجی دوران را، یکیست!
چه با سوز و حسرت التماس میکند آمدن شما را... منجی موعود دین و آیینش را.
تو گویی هر دو با هم میخوانیم... السلام علیک یا وعد الله الذی ضمنه
ندبه میخوانم با آن کودک یتیم و بیسرپناه مسلمان که هنوز آنقدر بزرگ نشده تا شما را بشناسد و تنها آغوش گرم مادرش را میخواهد که تا دیروز بود و امروز نمیداند چرا نیست! ضجه میزند که چرا نیست!
چرا آن پناهگاه همیشگیاش نیست! ندبه میخوانم و او اشک میریزد و هر دو فریاد
این معز الاولیاء سر میدهیم.
هزار و چهارصد سال است بلکه از بدو فرود آدم به زمین، ما بار انتظار، بار هجران و محرومیت به دوش میکشیم.
هزار و چهارصد سال است که داغ غربت به پیشانی داریم.
هزار و چهارصد سال است در لحظات تلخ و شیرینمان دنبال اثری از شما میگردیم.
و شاید هم نمیگردیم و نمیخوانیم که نمییابیم.
اما هنوز یکبار هم عاجزانه لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین نگفتهایم تا
و نجیناه من الغم بشنویم.
نوح من
کشتیات را بساز که دیگر امیدی به هدایت این قوم سنگدل کور باطن نیست.
کشتیات را بساز که ما خود دست به دعا برداشته و طلب نزول بلا میکنیم با همه سختیهایش هر چند میترسیم جزو آن دسته از فرزندانت باشیم که یک عمر دم از تو زدیم و وقت بلای الهی به کوه و بلندی پناه ببریم و از کنار تو و دل شکستهی تو بگذریم... خدا نکند
برخیز موسای من
قرنهاست به بردگی میکشند ما را. امیدمان به آن ید بیضا و آن عصای شماست.
قیام کن که فرعونیان به مقدساتمان توهین میکنند. همه تلاششان همه امید واهیشان نابود کردن شما و قیام شماست.
بر زمین بزن عصایت را بشکاف جهلمان را ، سیرابمان کن از آن اثنتا عشره عینا.
مسیحای من
همه مردهاند. اما هیچ مردهایی نمیخواهد با اعجاز عیسویتان زنده شود.
عیسی را نه، که زهد و ورع عیسی را قرنهاست به صلیب کشیدهاند.
ابالقاسم دوران
شمعهایمان را روشن کردهایم، در شام غریبان نبودنت با بیچارگی و ناامیدی چشم به غار حرا دوختهایم.
عبادت و سجدههایتان را نظاره میکنیم جانمان به فدایت حین ترکع و تسجد.
چشم دوختهایم که چه زمانی پرهای جبرئیل را بالای سرت ببینیم و صدایش را بشنویم که اقرأ... اقرأ..
بخوان بنام عشق و خدای عشق
بخوان بنام رهایی از دوران مخوف جاهلیت
بخوان بنام صلح محمد
مژدهی شکستن لات و هبلها را بده
صبر بس است...
برخیز اباصالح
فریاد کن صبر هزار و چهارصد سالهات را.
شما را به سکوت امر کردند که اهل سقیفه طناب به گردن شیعیانتان میاندازند.
شما را به سکوت امر کردند که حرمت حریمهایتان را بین در و دیوار و میان کوچهها تازیانه میزنند.
شما را به سکوت امر کردند که مظلوم و تشنه سر قرآن را میبُرند و بالای نیزه میبرند.
شما را به سکوت امر کردند که حقیقت را به زنجیر میکشند و به اسارت میبرند.
به انتظارت نشستهام مولود نیمهی شعبان من.
قاری قرآن من.
طلوعت را نزدیک میبینم
مگر نه آن که علامت اقتراب ساعت شق القمر هست؟
از آن لحظه که عمود آهنین سر عمویت را شکافت ظهورت را لحظه شماری میکنم چرا که
اقتربت الساعة و انشق القمر.
اصلاً نمیتونم کلمات و کنار هم بزارم، سخته... . از این ماه حرف زدن در حالی که کاملاً درکش نکردم، تمام طول سال منتظر مهمانی شعبان ... اما به محض ورود مهر سکوت بر لبانم نقاشی شده. دلم میخواد که...، اما نمیشه ...، چرا؟
دلم از شادی گرفته، به امید وصال بیقرارم، اینبار فرق داره، تا حالا من به دنبال او.. اما الآن او میزبان...، نشستم منتظر کارت دعوت... . این خودخواهی نیست بعد از این همه یابنالحسن گفتن...، هیچی.
احساس میکنم قالب تنم تنگه شده، خفگی یه حسی شبیه به اون...، چرا هر وقت نوبت به من میرسه همه چیز... حتی خودم.
شاید تو این ماه خیلیها مزد انتظارشون و بگیرن شاید این مزد وصال باشه...، شاید نسیمی از نگاه یار و یا نوازش دستانش.. . همینقدر میدونم که خیلی خستهام ... . یعنی میشه تو این ماه سرمون و روی زانوش بزاریم و یه عمر درد فراق رو تو یه لحظه فراموش کنیم... ای کاش اون لحظه همین امشب باشد. آمین.
ای آسمانیتر از یک دل شکسته! دل مجنون را کدام آدینه، با ناز نگاهت مجنونتر میکنی؟ قصه غریبی است بی تو عبور کردن از دل جمعهها. میدانم میآیی نذر کردم، عطر تمام نرگسها را پیشکش نگاه خستهات کنم و به شقایقهای عالم بگویم دوستت دارم و انتظار ظهورت را میکشم مهدی جان
تو برای فرجت دست دعا را بردار
شیعه را ورد زبان آمین است
رسم عاشق ناز کشیدن است
رسم معشوق ناز کردن
دنیا به خود زیاد از این عاشقا و معشوقا دیده؟ لیلی و مجنون ؟ شیرین و فرهاد؟ یوسف و زلیخا...
شنیدم مجنون عاشق لیلی بوده
ولی آیا لیلی هم عاشق مجنون بوده؟
وقتی اسم عاشق و معشوق میاد ناخودآگاه ذهن آدم میره به اینکه عاشقه مرده و معشوقه زن
تا حالا دیدی یه معشوق ناز عاشقشو بکشه؟
مولا صاحب الزمان(عج) دلبر دلبران عالم، نازکش عاشقاشه
آخ...
چی میشد ما هم عاشق مولا میشدیم؟
آخه میگن مزد عاشقی وصاله
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
و اکنون بامداد روزی است که میگویند تو خواهی آمد با کولهباری از بشارت و با گامهایی بلند و پرطنین و چشمهایی که همه کس را مینگرد و اندیشهای که آسمانی است و زیبا و تنها محرومان و مومنان به آن ایمان میآورند.
امروز، نه من که انبوهی از امیدواران چشم انتظار لحظهای هستند که عشق معنا شود و انسانیت تفسیر، زمانی که واژه نیاز را نمیشناسند و نیاز واژه نامانوس و مهجوری خواهد بود، هنگامی است که غم نمیتواند لشکر انگیزد و شادی خود را پنهان نمیکند.
امروز، روزی است که در تقویم ثبت نشده، ولی همه روزهای تقویم منتظر آن بودند، روزی که آرزوی همه پیروان ادیان است و برای رسیدن به این روز بیهمتا، همواره دست دعا بلند کردهاند و چشم به آسمان دوختهاند تا عشق خداوندی نازل شود و راه رهایی عیان گردد.
امروز جمعه، روز میلاد عشق و رهایی، روز مرگ ستم و شادی ستم دیده را همه دوست دارند، همه برای این روز دلهایشان را آذین بستهاند و سر تاقچه قلبشان گل نرگس نهادهاند و سفره مهمانی را گستردهاند تا مهمان جان راهی خانهشان شود و شرمندگی به بار نیاید.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج