حضرت امیرالمو منین علیه السلام فرمودند: هر گاه دری را بسیار کوبیدی بر روی تو باز می شود.
آنقدر در میزنم تا در برویم وا کنی
رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی
بیش از این ما را گرفتار غم حجران مکن
ای لقاالله من رخسار خود پنهان مکن
در تحیر ماندهام باید کجا جوییم تو را
چون نسیم کوی خود ما را تو سرگردان مکن
آنقدر در میزنم تا در برویم وا کنی
رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی
مرغ عشقم بسته در دامم هوایی نیستم
در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم
ای بهشت آرزو گر خوار ناچیزم ولی
دل به عشقت دادهام فکر جدایی نیستم
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
مهدی جان بگذار نباشد بر من صبحی که بدون تو آغاز شود. در آن پگاهی که نسیم عشق شروع به وزیدن میکند، در آن سکوت صبحگاهی، فقط تویی که میتوانی روح سوهان خوردهی مرا از زخم زمانه التیام بخشی.
مولای من میگویند انتظار مثل درد دندان است ولی نه، اگر اینطور بود، آن را به راحتی به دور میانداختم. والله که از انتظار بند بند وجودم در آتش فراقت میسوزد.
یا صاحبالزمان تا کی در آسمان به پرنده خیره شوم؟ تا کی گلهای سرخ را به یادت بر پردهها سنجاق کنم؟ تا کی در پیادهروی نگرانی انتظار قدم زنم؟
مولای من ارمغان غیبت تو، دل شکستهای ست که در قفس سینهام بر بستر انتظار آرمیده است.
یا صاحبالزمان سایهی سبزت بر سرم کم مباد. ای کاش دعایم مستجاب میشد که خداوند گناهانم را به محضرت نرساند تا دل پر دردت از دست نوکر بی مقدارت نرنجد، کاش بر دعای فرجم در حق تو ای گل زهرا سلاماللهعلیها، مرغ آمین، آمین میگفت و تو را از زندان غیبت نجات میداد.
آیا مرا به مروارید بخشش مزیّن خواهی کرد؟
نمیدانم چهطور بگویم که خودم هم راضی شوم. اگر با زبانِ دلم شروع کنم حرفم زود تمام میشود، امّا دوست دارم با همان امامی نجوا کنم که بهایی برای محبّتش نداده بودم.
داشتم زندگیم را میکردم؛ تا این که صحبت از آقایی به میان آمد که خود غریب بود و به درد دیگران آشنا.
گفتم یا علی بگویم و با آقایی که این همه ذکر خیرش را میکنند، صحبتی کنم.
کلام اوّل همان و جواب هم همان.
به خدا اصلاً نمیتوانم چیزی از محبّت اربابم بگویم. اگر شرمندگی را بهانه قرار دهم، باز هم وجدانم راضی نمیشود و راستی اگر شرم میکردم . . .
و کلام آخر:
خدایا اگر قرار است بمیرم، بگذار امامم بیاید؛
اگر قرار است بسوزم، بگذار امامم ببیند؛
و اگر قرار است به غربت نشستن او از جانب ما باشد، الهی العفو!
الهی العفو!
الهی العفو!
همه منتظرند و چشم به افق دوخته اند اشک در چشمانشان حلقه زده.
زمین و آسمان هم از این همه ظلم و ستیز به ستوه آمده اند.
دیگر امیدی به کسی نیست. کاری از دست کسی برنمی آید.
دست های نیاز رو به آسمان اوج گرفته اند آوای دلنشین "اللهم کن لولیک الفرج..." در فضا طنین انداز شده همه سراپا گوشند و برای شنیدن ندای آسمانی: "انا المهدی(عج)" لحظه شماری و بی تابی می کنند.
همه می دانند که می آیی و بهار را به زمین سرد و خزان زده هدیه میکنی همه از تو میگویند و آمدنت را انتظار میکشند و تو می خواهی باز هم دعا کنیم و صبر. صبر و صبر و صبر؟
اما مهدی جان به منتظرای بی قرارت بگو تا کی؟
نامه ات را که دیدم،
همان که گفته بودی به یادم هستی،
فهمیدم این عشق دو سر دارد
و نیمه تو پر رنگ تر که فراموشیم گاه آتشی شود
و حرمان سازد.
گوش کن صدای خرد شدن برگهای زرد هم آغوش زمین را،
چقدر شبیه صدای خرد شدن قلبم زیر پای انتظار است.
این صدای پای کیست ؟
تویی؟
انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا
با آمدن بهار گل عشق در وجودم جوانه زد و با آمدن عشقت بهار دوباره سراغی از من گرفت.
وقتی عشق تو و نسیم زیبای نرگست در هوا پیچید با غرور سرم را بالا گرفتم وگفتم دارد میاید اوست گل من، زیبای من، و افتخار من.
گل نرگسم ای به فدای قدومت کی به خوابهایم رنگ حقیقت میدهی
و وجودم را مالامال از بوی دلانگیز نرگس به همراه عطر محمدی میکنی
کی پاهای گذشته از سرزمین کربلایت را بر روی چشمانم میدهی تا سرمه چشمانم با قدومت و خاک دلانگیز حسینم شود.
آقایم
کی میایی
کی میایی تا به همه بخصوص کسانی که میشناسنت ولی باورت ندارند نشانت بدهم و بگویم این بود گلی که برایتان ارمغان آمدنش را داده بودم.
مولایم
هر روز با اشک چشمانم، کوچه را شستشو میدهند تا یک روز بیایی
بارها در خیالم، من بودم و شما در روبرویم
ایکاش این جمعه بیایی
و مرا از وهم و خیال برهانید
گل نرگسم بیا
بیا
بیا
بیا
بیا
بیا
اگر تو بیایی،بهاربرای همیشه دوست داشتنی و ماندنی و تمام نشدنی خواهد بود.
اگر تو بیایی دیگر به لانه هیچ پرنده ای حمله نمی کنند و هیچ لانه ای هم ویران نخواهد شد.
اگر تو بیایی آسمان دیگر هیچ وقت ابری نمی شود و دیگر ابرها نخواهند در غم ِ انتظار ِ تو بگریند و آسمان برای همیشه صاف خواهد ماند.
اگر تو بیایی دیگر گرسنگانی که بخاطر نداشتن نانی از گرسنگی می خوابند دیگر سر گرسنه بر زمین نخواهند گذاشت.
و اگر تو بیایی دیگر هیچ ظالمی نخواهد توانست نان ِ دیگریی را به زور از او بگیرد. اگر تو بیایی دیگر هیچ کودکی یتیم نخواهد ماند تا در حسرت کمی نوازش و محبت باشد.
اگر تو بیایی دیگر غمی نخواهد بود.
اگر تو بیایی کسی بخاطر یک تکه نان مجبور نمی شود جلوی ِ ظالمان سر خم کند.
اگر تو بیایی دیگر کسی از پشت خنجر نخواهد خورد.
اگر تو بیایی دیگر خون ِکسی ریخته نخواهد شد چه برسد به اینکه خون ِ کسی پایمال شود.
اگر تو بیایی دیگر آسمان بخیل ِ باریدن نخواهد شد.
اگر تو بیایی دیگر زمین سنگدلی نخواهد کرد و هر آنچه دارد می رویاند.
اگر تو بیایی دیگر اذان رنگ پریده به خانه ها نخواهد آمد.
اگر تو بیایی دیگر نماز زمین گیر نخواهد شد.
اگر تو بیایی دیگر پروانه ها به دور شمع نمی گردند تا در فراق تو بسوزند.
اما اگر نیایی سیلی ِ ظالمان و زور گویان همیشه بر صورت مظلومان خواهد خورد و صدای ظالم و زورگو هرجا که برویم به گوش خواهد رسید.
اگر تو نیایی امید خاموش خواهد شد و آرزو در باتلاق فرو خواهد رفت.
اگر تو نیایی دیگر گلها امیدی برای شکوفه زدن ندارند.
اگر تو نیایی تبعیض از این که هست بیشتر، مستمندان از این مستمند تر، مظلومان از این مظلوم تر و ظالمان از این ظالم تر خواهند شد.
اگر تو نیایی آدمهایی که کیسه هایی پراز خمس و زکات بر دیوارهای گورشان آویخته اند از اینی که هست بیش تر خواهد شد.
اگر نیایی چرخ ِ زمان که به امید ِ آمدن ِتو می چرخد دیگر نخواهد چرخید و خورشید که هر روز صبح فقط به امیدِ تو طلوع می کند برای ِهمیشه غروب خواهد کرد.
اگر تو نیایی به خدا قسم ماهی در آب جان خواهد داد .
پس بیا غم ِ هجران را به پایان برسان. بیا که دیگر همه خسته شده اند.
مهدی جان فقط به عشق ِ تو زندگی می کنم. چرا که بی عشق ِ تو مُرده ام و فقط به عشق ِ بودن ِ تو زنده ام.
گفته بودم چو بیایی غم ِ دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.
شب جمعه که از راه مىرسد به امید صبح جمعه سر از پا نمىشناسیم، چرا که مىدانیم در یکى از صبحهاى جمعه خواهى آمد و ما براى اولینبار صداى مهربان و روحنواز «ان المهدى» تو را که در گوش اهل زمین مىپیچد، خواهیم شنید. اى منجى عالم بشریت و اى عزیزى که نشانههایى که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، حیدر کرار علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام را دارى، بارها از خودمان پرسیدهایم که چرا صبح جمعه خوشبختى و شادى بیش از حدى احساس مىکنیم، ولى غروب که مىشود دنیاى غم سرتاسر وجودمان را مىگیرد. مولاى من! شادى صبح جمعه بهخاطر آمدنت است و وقتى غروب فرا مىرسد و مىبینیم هنوز نیامدهاى، بىاختیار غم سنگینى در دلمان خانه مىکند. ولى اى مهربان! قسم به تمام اشکهایى که در فراق تو ریخته شده، به امید صبح جمعه موعود، به زندگى ادامه مىدهیم و براى آمدنت دعا و لحظه شمارى مىکنیم.
وقتی تو بیایی
زندگی متولد میشود
و احساس
از پنجره وسعت عشق
شادی را
از میان دو چشم تو
به گردن خورشید میبخشد
وقتی تو بیایی
تپش چشمه ها
بشارت میدهد بیابان را
که بهار
در رگ های تشنه
حضوری مداوم دارد
و دست نیاز
بی دغدغه از چشم آسمان
محبت را خواهد چید
و گل حضور تو
آرامش را
تسلی میدهد
وقتی تو بیایی
نور
از وجود تو نور میگیرد
و عطر نفست
زندگی را معنا میبخشد
و روشنایی
به نام تو دخیل میبندد
وقتی تو بیایی
خوشه خوشه آزادی
نوازش میدهد
چشمان خسته را
و تلاوت نامت
سنگ را به سجده میخواند
وقتی تو بیایی...
آن روز که براى نخستینبار داستان موسى، علیهالسلام، را برایتخواندم، شگفتزده پرسیدى:
عجیب نیست؟ چگونه مىشود بیست و چند هزار نوزاد را سر ببرند اما هیچیک موساى کلیم نباشد؟
گفتم: عجیب نیست، اگر خدا بخواهد.
وقتى حکایت عیسى، علیهالسلام، را شنیدى، با تعجب گفتى:
عجیب نیست؟ چگونه مىشود عیساى مسیح زنده بماند اما هیچکس او را نیابد؟
گفتم: عجیب نیست، اگر خدا بخواهد.
آنگاه که ماجراى نوح، علیهالسلام، را به آخر رساندیم، متحیرانه سؤال کردى:
عجیب نیست؟ چگونه مىشود نوح نبى عمرى بدین درازى کند؟
گفتم: عجیب نیست، اگر خدا بخواهد.
فرداى آن روز برایتحکایت دیگر گفتم.
گفتم: عجیب نیستحکایت مولایمان مهدى، علیهالسلام، که صادق اهل بیت، علیهالسلام، آن را چونان حکایت موسى و عیسى و نوح توصیف مىکند؟
و تو به آسانى گفتى: براى آن کس که عزیزتر از موسى و عیسى و نوح باشد، عجیب نیست، اگر خدا بخواهد.
همه می گویند: او که بیاید دشمنانش را همه، از تیغ انتقام می گذراند.
ولی من می دانم او که بیاید دست عفو بر سر بسیاری عاشق بی عمل می کشد.
همه می گویند: می آید تا انتقام حسین (ع) را بگیرد.
من می دانم می آید تا عدالت علوی را جاری سازد.
ولی این را همه می دانند او که بیاید تازه اول شرمندگیست...