سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و مردى از او خواست تا ایمان را به وى بشناساند ، فرمود : ] چون فردا شود نزد من بیا ، تا در جمع مردمان تو را پاسخ گویم ، تا اگر گفته مرا فراموش کردى دیگرى آن را به خاطر سپارد که گفتار چون شکار رمنده است یکى را به دست شود و یکى را از دست برود . [ و پاسخ امام را از این پیش آوردیم و آن سخن اوست که ایمان بر چهار شعبه است . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :131
بازدید دیروز :86
کل بازدید :1543380
تعداد کل یاداشته ها : 259
103/9/3
8:43 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
منتظر قائم[66]
گفتم بنویسم به یاد تو، یادم آمد که پیشتر از غافلان بوده ام . گفتم بنویسم با عشق به تو، یادم آمد هنوز عاشق نشده ام. گفتم پس بگذار کمی باخورشید باشم برای طلوع، یادم آمد که من سالها پیش غروب کرده ام. گفتم پس بگذار کمی دعا کنم برای آمدنت. گفتم: اللهم عجل لولیک الفرج.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
انتظار[2] به اندازه آب خوردن[2] پرده بر چشمهاى ما[1] انتظار یعنی ...[1] چشم به راه....[1] گل نرگس[1] به بهانه نیامدنت[1] خدا کند ...[1] این جمعه هم گذشت، به بهانه نیامدنت[1] و یکی هست[1] تقدیم به یوسف زهرا(س)[1] آن وقت « نمی دانم کی؟ »[1] باز هم جمعه ای دیگر[1] به انتظارت پرستوها را می شمارم[1] خدا یا چرا؟[1] یک نامه به یک دوست‏[1] کلیدش کجاست؟[1] موعود[1] صبح جمعه و ندبه دلتنگی[1] دلم برات تنگ شده[1] گره بغضها را تو باز می کنی[1] دلتنگی عصر آدینه[1] کدام صبح صادق...؟[1] لحظه دیدار نزدیک است...[1] ای دو سه کوچه ز ما دور تر[1] گویی ماه و خورشید و آسمان پیمان بسته اند[1] دلت از من گرفته می‌دانم ولی...[1] تو می‌آیی هر چند دیر[1] چشم انتظار خورشید[1] سحر خیز مدینه کی می آیی[1] راستی تو از مولا چی می خوای ؟[1] وقتی تو بیایی[1] گویا سواری میرسد[1] حرف دل را که بر دیوار نمی نویسند[1] سلام علی آل یاسین[1] کدامین سیمرغ بهار آمدنت را بشارت خواهد داد[1] آیا این جمعه ظهور میکند[1] و طلوع می کند آن آفتاب پنهانی[1] عطش دیدار تو دیوانه ام کرده[1] انتظار فرج از نیمه خرداد کشم[1] تا ظهور فقط یک قدم باقیست[1] دلنوشته ای برای آن که عنایتش همیشه جاری است[1] قرار ما این جمعه[1] آیا لایق دیدار تو هستم؟[1] عشق یعنی ...[2] صاحبی داریم که همین روزا میاد[1] عزیز علی ان اری الخلق و لا تری...[1] ای همه خوبی بیا[1] منتظرتم آقا[1] الهی و ربی ....[1] می دانم که می‌آیی[1] او می‌آید[1] کجایی ای سوار سبز پوش؟[1] کی خواهی آمد[1] نامه‏اى به موعود[1] مشق عشق[1] دلنوشته ای به مولام[4] انتظار سبز[1] پس چرا ظهوری نیست؟[1] تو مى‏آیى و آمدنت دور نیست[1] او که بیاید[1] عزیز تر از همه[1] وقتی تو بیایی[1] غروب جمعه، لحظات غم منتظران[1] چشم به راه آمدنت[1] گل نرگس بیا[1] کی خواهی آمد[1] می دانم که ظهور نزدیک است[1] تبریک[7] به منتظرای بی قرارت بگو تا کی؟[1] شاه است حسین(ع) ، پادشاه است حسین(ع)[1] آنقدر در می‌زنم تا در برویم وا کنی[1] کربلا[1] اوست که ....[1] نماز شب[1] تسلیت[7] کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود[1] السلام علی الرضیع الصغیر[1] کی میایی؟[1] مبنای هستی[1] یه نامردِ که دستش رفته بالا[1] کی به هم می رسد ای یار نگاه من ...[1] رو سیاه[1] ای گل نرگس کاش می آمدی[1] آقا جان، عاشقانت صبورند[1] ای سبزترین مرد رویاها[1] شاید او را جایی دیده ای[1] دلنوشته ای به مولام[2] همه را بیازمودم[1] عصر جمعه‌‌تان به خیر آقا[1] نجوایی با امام زمان (عج)[11] جاده انتظار[1] سامان غزل‏هایم بیا[1] ترو خدا فقط یک شاخه گل ....[1] صلی الله علیک ایتها الصدیقه الشهیده[1] آقای من، ما را ببخش که بدجوری اهل کوفه شدهایم[1] سفری از دل تا دلدار[1] پس کی؟ کدامین جمعه نقاب انتظار را بر میداری؟[1] تو خواهی آمد[1] مزد عاشقی[1] شعبان ماه انتظار منتظر[1] یعنی امروز آقا میاد؟[1] امشب خودی نشان بده تا...[1] جمعه های انتظار[1] ماه میهمانی خدا[1] دلنوشته ای به مولام[1] بهانه ای برای ادامه زندگی[1] نجوایی با امام زمان (عج)[1] درد دل های انتظار[1] هفته ای دیگر هم گذشت[1] آرزوِِی دیدار تو دارم[1] غم دل[1] برایم دعا کنید[1] نجوایی با امام زمان (عج)[1] غریب الغربا[1] سر کوچه یتیمی[1] مهدی (عج) که بیاید[1] همیشه منتظرت هستم[1] شکوائیه فراق[1] ما منتظر تو نیستیم آقا جان[1] پیرتر از نوح شده ایم![1] روز تولد دوباره[1] صبور باش علی![1] نجوایی با امام زمان (عج)[1] مقالات[6] شیرین بیان[1] نامه ای به گل نرگس[1] حکایت عاشقی[1] اگر او نیاید[1] سوت همه ی قطارها[1] تو را می خواهم ...[1] ما دعاگوی غریبان جهانیم[1] یک لحظه بیشتر...[1] وقتی یاد تو را پهن می کنم[1] آقای ثانیه ها[1] کی می آیی[1] حامی[1] روز آمدنت خورشید از شرق می آید یا غرب؟[1] معتکف مسجد چشمان تو[1] این یار من است[1] چشمه یاد تو...[1] وقت آمدنت کی می رسد؟[1] تولدت مبارک[1] او می‌آید[1] گفتم...[1] ببخشید! شما محبوب مرا ندیده‏اید؟[1] تو بر ما از خودمان مشتاقتری[1] یک دنیا پر از ناپدری[1] تنها برای زخم دلم مرهمی بیاور[1] می خواهم بگویم که....[1] دلنوشته ای به مولام[2] زمزمه انتظار[1] امامتت مبارک آقا![1] ردّ پایت[1] بارالها! در ظهورش نظری کن[1] باز هم دلم هوای تو را کرده است[1] عیدانه ای برای تو[1] چله های انتظار[1] زمزمه انتظار[1] درحکایت فراق ما تمام شدیم[1] تیر 91[1] خرداد 91[1] مهر 91[1] شهریور 91[1] مرداد 91[1] بهمن 91[2] فروردین 92[1] اردیبهشت 90[1] تیر 92[2] اردیبهشت 92[1] آبان 92[2] مهر 92[1] مرداد 92[2] خرداد 92[1] آذر 92[1] شهریور 93[2] اردیبهشت 93[2] اسفند 88[1] اردیبهشت 86[1] اسفند 92[1] بهمن 92[1] خرداد 93[2] مهر 93[1] خرداد 94[1] اسفند 93[2] جامانده کربلا[2] دلتنگم[1] آذر 94[1] مهر 95[2] شهریور 95[1] آبان 95[1] دی 95[1] بهمن 95[1] شهریور 96[1] تیر 96[1] تیر 97[1] خرداد 97[1] آذر 96[1] مرداد 97[1] آبان 97[1] شهریور 99[1] شهریور 98[1] اسفند 99[2]
لوگوی دوستان
 

ای خوشبو ترین نرگس گیتی!

بر زبانم هر روز دعای عهد جاری است نگاهم به افق های آسمان نیلی زنجیر شده است تا شاید تو را همچون پرنده‏ای در آسمان در حال پرواز ببینم.

نگاهم به سرزمین‏های دور خیره شده است به امید اینکه تو را ای سبزپوش زیبا روی، سوار بر اسب و ذوالفقار به دست ببینم. با دیدن هر گل نرگس به سویش می دوم آن را می‏بویم و به یاد تو با صلواتی فضا را عطرآگین می‏کنم.

ای نرگس زیبای بهشت!

از دوریت پژمرده‏ام. سال‏هاست که ما را در پس کوچه‏های انتظار تنها گذاشته‏ای. سال‏هاست که شبنم اشک از چشم‏ها بیرون می‏جهد تا شاید تو را بیابد اما هنوز همه‏ی اشک‏ها سرگردان و حیرانند.

سالیان سال است که روزهای جمعه از هجر تو سحرگاهان با ندبه خواندن به پیشوازت می‏آیم و با مروارید دل، دیدگانم را صیقل می‏دهم و با خود می‏گویم

ای گل نرگس کاش می‏آمدی!

   اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/12/10::: 9:57 ع
نظر()
  
  

من آن رو سیاهی هستم که دل خویش را به غیر تو سپرده‌ام ....

همان مدعی محبت تو که لحظه‌هایش را بی یاد تو سپری می‌کند...

من آن کسی هستم که بارها او را از سیاهی‌ها نجات دادی ولی باز هم خود را به سوی آن‌ها کشید ...

من همان گنه‌کاری هستم که به واسطه تو زمین اجازه گام برداشتن را بر روی خویش به من داده ...

من آن سرگردانی هستم که بی وجود تو در این تاریکی‌ها گم خواهم شد ...

می‌‌دانم گنه‌کارم و روسیاه ...

اما فضل کرم تو امیدوارم کرده است و با این همه رو سیاهی به آستان مبارکت دست نیاز بلند کرده‌ام و به امید دستگیری نشسته‌ام ...

مرا ناامید مگردان ...

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من، در این دیار هزاران غریب هست

   اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/12/4::: 9:34 ص
نظر()
  
  

امشب با همیشه فرق دارد. نمیدانم، نمیدانم فرقش در چیست؟
اما فراقت، خواب از دیدگانم ربوده. بستر را رها می‌کنم. به سراغ پنجره می‌روم. همان پنجره‌ای که برایت آشناست.
پنجره‌ای که بارها و بارها تنهاییم را در کنارش با تو قسمت کردم.
امشب هم تنهایم. تنهای تنها و عجیب برایت دلتنگ!
نمیدانم چه شد که این بار بسیار زودتر از آنچه انتظارش را داشتم مرا دعوتم کردی.
نمی‌خواهم بدانم. چرا که در چنته‌ام جز گناه نبوده که گمان برم بر آن. نه، نه، این بار جز لطف و عنایت تو چیزی را دخیل نمی‌بینم.
کنار پنجره می‌ایستم و خیره به آسمان با تو سخن می‌گویم. شکایت از دوران هجران و رضایت از روز وصال.
می‌آیم تا نذرم را ادا کنم. خوب میدانی از چه سخن می گویم. آری، از دلم. دلی که نذر قدوم مبارکت کرده بودم.
تمام وجودم را در آن گنجانده‌ام و اکنون به نزدت می‌آورم. گلایه نکن. نیک می‌دانم که برایت ارزشی ندارد. دلی که بارها و بارها غیر تو را برگزید. اما هر بار پشیمان تر از قبل به سراغت آمد. نمی‌خواهیش؟

مولایم!
دل عجیب بی‌قرار است. دیگر از دست من کاری بر نمی‌آید. بدان که دیگر اغیار را در آن جایی نیست. می‌آورم تا قرارش باشی.
می‌آیم برای جبران گذشته. گذشته‌ای که بارها و بارها منتظرم بودی و من نیامدم. چه سخت بود لحظاتی که چشمان منتظرت را میدیدم، اما نگاه از نگاه مهربانت برمیداشتم تا لحظه‌ای به خوشی‌های دنیایی‌ام ادامه دهم. و افسوس که همه آن به ظاهر خوشی‌های دنیایی بلای جانم گشت.
چقدر دادی و نگرفتم.
چقدر گفتی و نشنیدم.
چقدر آموختی و نیاموختم.
چگونه می توانم فراموش کنم آن لحظاتی که در دریای گمراهی هایم غرق بودم و تو، با یک نگاه اسیرم می‌کردی.

مولایم!
من می‌آیم. به امید آنکه قبولم کنی. می‌آیم و آنچنان غریبانه سوز فراقت می‌خوانم تا خود به سراغم آیی.
می‌بینی این بار. می‌بینی تنهای تنهایم و هیچ با خود ندارم. جز این دل اسیر!
بهانه‌ات را می‌گیرد. دیگر من آنرا درمان نمی‌توانم. می‌آورمش تا خود خریدارش باشی. آنرا به هر سمت که می‌پسندی رهنمون باش که از عهده‌ام خارج است.
دلی را که خود اسیرش کرده‌ای اکنون نیز خود آزادش کن مولا. بدان دیگر تحملم به سر آمده. بدان این بار که می‌آیم سوای هر بار است.
و تنها نگاهت را می‌خواهم.

مهدیا!
دل شکسته ام را به تو می‌سپارم، دلدارم تو باش.

 هر کس که گفت بهر تو مردم دروغ گفت
                                          من راست گفته ام که برای تو زنده ام

 اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/11/26::: 5:0 ص
نظر()
  
  

سلام بر رقیه...  دختر سه ساله حسین...

یه نامردِ که دستش رفته بالا
یه سه سالست افتاده به روی خاکا

خون می ریزه از گوشش از زیر معجر
هی زیر لب داره آوای عمو عباس داداش اکبر

 هنگامى که امام علیه‏السلام با اهل حرم وداع کرد، دختر سه ساله خود را بوسید و آن طفل از شدت تشنگى فریاد بر آورد: «یا ابتاه! العطش!» آن حضرت فرمود: اى دختر کوچک من! صبر کن تا برایت آبى بیاورم.

پس آن حضرت روانه میدان شد و به سوى فرات رفت، در این زمان مردى از سپاه کوفه آمد و گفت: اى حسین! لشکر به خیمه‏ها ریختند.

آن حضرت از فرات بیرون آمد و خود را به سرعت به خیمه‏ها رسانید. آن دختر کوچک به استقبال پدر آمد و گفت: اى پدر مهربان! براى من آب آورده‏اى؟!

 بابا دستی پلید و بزرگ بر صورتم نشست

                                                      آنقدر شدید که گوش و گوشواره ام گسست

فرا رسیدن ایام شهادت بی بی سه ساله حضرت رقیه(س) تسلیت باد

 اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/11/24::: 10:10 ص
نظر()
  
  

من و پنجره و جمعه دست در دست انتظار نشسته ایم

تا مبادا روزی که میایی خواب به سراغ

مان بیاید.

راستی برای چندمین بار شکوفه های بهار نارنج دلم به

شوق آمدنت شکوفا شدند و در خزان نیامدنت بر زمین ریختند.

پس کی میایی ؟ وقتی اشک میهمان آسمان چشمان من می شود . در عصر نیامدنت می فهمم که هنوز باید شمع روشن کنم.

آخر تا چند جمعه دیگر میتوانم تاب بیاورم؟ شمع دلم آب شد.

پس کی میایی؟

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/11/12::: 1:0 ع
نظر()
  
  

سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب

نه قوتی نه توانی میانه آن همه دشمن
نه مرهمی که نشیند به قلب مضطر زینب

ز حیرتم که چرا عالم ز هم نمی پاشد
به روی نیزه نشسته تمام باور زینب

نمانده تن که نلرزد نمانده دل که نسوزد
مگر ز قتلگه آید صدای مادر زینب

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/10/30::: 1:44 ع
نظر()
  
  

راستی نکند که فردا در گیرودار معرکه، همین سپاه اندک نیز برادرت را تنها بگذارند؟ نکند خیانتی که پشت پدر را شکست، دل فرزند را هم بشکند؟ مگر همین چند صباح پیش نبود که معاویه فرماندهان و نزدیکان سپاه برادرت مجتبی را یکی یکی خرید و او را تنها و بی یاور ناچار به عقب نشینی و سکوت کرد؟ این را باید به حسین بگویی.

خوب است در میانه ی نمازها سری به حسین بزنی، هم دیداری تازه کنی و هم این نکته را به خاطر نازنینش بیاوری. اما نه! انگار این بوی حسین است، این صدای گام های حسین است که به خیمه ی تو نزدیک می شود و این دست اوست که یال خیمه را کنار می زند و تبسم شیرینش از پس پرده طلوع می کند. همیشه همین طور بوده است. هر بار دلت هوای او کرده، او در ظهور پیش قدم شده و حیرت را هم بر اشتیاق و تمنا و شیدایی ات افزوده. تمام قد پیش پای او بر می خیزی و او را بر سجاده ات می نشانی. می خواهی تمام تار و پود سجاده از بوی حضور او آکنده شود.

 

می گوید:

               " خواهرم در نماز شبهایت مرا فراموش نکنی." 

و تو بر دلت می گذرد: چه جای فراموشی برادر؟ مگر جز تو قبله ی دیگری هم هست؟ مگر زیستن بی یاد تو معنا دارد؟ مگر زندگی بی حضور خاطره ات ممکن است؟ 

      و اکنون چه خوش است روشن ضمیری کسانیکه در پس هرنماز

     خاضعانه می ایستند و بر امامان خویش سلام می دهند و صلوات نثار می کنند:

صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا صاحب الزمان
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/10/28::: 6:2 ع
نظر()
  
  

می‌گویند که تو دیده نمی‌شوی ولی از همه‌ی دیدنی‌ها دیدنی‌تری.
آنها که بویت را استشمام کردند گفتند که بوی گل وجودت از هزاران گل بوستان بوئیدنی‌تر است.
گفتند که غیبت را انتظاری بزرگ باید بود ولی آرزومندان تو هر وقت که خواستند تو را دیدند. اگر چه ناپیدایی ولی هر که نامت را از ته دل صدا زد، تو از پشت پرده‌های غیبت به یاری او شتافتی. حضور تو مثل نسیم خوشبوی است که از عطرش، غنچه‌ها می‌شکفند و شاخه‌ها جوانه می‌زنند. حور تو مثل آهنگ دل نوازیست که از طنین آن پرندگان سرمست می‌شوند.
انتظار واژه‌ای است آشنا برای من و تو  که هر بار بر وجودم سایه می‌افکند غربتش را بیش از پیش درک می‌کنم و غربت عجیب‌ترین حس هست، وقتی که در تار و پود وجودم ریشه می‌دواند مرا با خود به دیدار چشمان مانده به راه یعقوب می‌برد به اوج خواستن و نیایش. غربت، با من عشق را نجوا می‌کند و مرا به ایمانی پایدار می‌خواند که او خواهد آمد آن‌گاه غوغایی در درونم به پا می‌شود
و انتظار دیگر برایم به مفهوم فاصله نیست که عهدیست برای رسیدن، پیمانی برای پاک ماندن تا آمدنش در بهاران.
به خدایش سو گند عاشقانه به انتظارش  می‌نشینیم و همیشه باورم به آمدنش استوار و چشمانم به راهش برقرار خواهد ماند.

آن سفر کرده که صد قافله  دل همراه  اوست
هر کجا  هست خدایا به سلامت دارش

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/10/28::: 12:0 ص
نظر()
  
  

اوست که داد انبیا و فرزندان انبیا را از ستمبارگان می گیرد و خون پاک شهیدان راه خدا را که زیر چکمه های بیداد گران نابود شده و به عنوان خارجی و شورشگر قلمداد شده اند، از نابکاران باز می ستاند و قاتلان را به سزای اعمالشان می رساند.

اوست که تاوان خون پاک شهیدان دشت کربلا را باز می ستاند و نوای چند صد ساله ی زینب کبری در کنار کشته ی برادر را - که هنوز بی جواب مانده است - پاسخ می دهد؛ آن گاه که با صدای غم آلود و دل پر درد، به مدینه رسول روی کرد و فریاد برآورد:

یا محمدا ! صلی علیک ملائکه السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الاعضاء و بناتک صبایا، الی الله المشتکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی فاطمه الزهراء و الی حمزه سید الشهداء!

یا محمدا ! هذا حسین بالعراء، تسفی علیه الصبا، قتیل اولاد البغایا. واحزناه! واکرباه! الیوم مات جدی رسول الله صلی الله علیه و آله ، یا اصحاب محمداه! هولاء ذریه المصطفی یساقون سوق السبایا

ای رسول خدا! درود فرشتگان آسمان برتو باد! این حسین است که به خون آغشته و پاره های پیکرش از هم جدا شده اند، و این دختران تواند که اسیر شده اند. به پیشگاه خدا و به سوی محمد مصطفی و به سوی علی مرتضی و به سوی فاطمه زهرا و به سوی حمزه آقای شهیدان شکوه می کنم. وای، ای رسول خدا! این حسین است که به روی خاک افتاده و باد صبا خاک بیابان را بر پیکرش می پاشد. او کشته ی ناپاک زادگان است. آه! چه اندوهی و آوخ که چه مصیبتی است! امروز رسول خدا (ص) در گذشت. ای یاران محمد! اینان فرزندان پیامبر مصطفایند که چونان اسیر می برندشان!

بار الها!

به چشمان اشک بار ولیت

 و به قلب پر غم حجتت در ضربات سهمگین اهریمن

به پهلوی شکسته مادرش

 و به گریه های شبانه اش

هرچه زودتر آن عزیز تر از جان و باوفاتر از یوسف کنعان را بر منصب واقعی اش بنشان؛ آن که هزاران خسرو باید غلامی درگاهش کنند و هزاران حاتم گدایی آستانش.

.....آمین 

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/10/27::: 8:14 ع
نظر()
  
  

اینجا بهشت سرخ بدن‎های بی سر است                        اینجا نگارخانه‎ی گل‎های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست                             اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق                                   اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه‎ی احرام ما به تن                               زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک                               اینجا به روی سینه‎ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان                                    گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی                                       بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا                                      اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده‎ام                                     گلبوسه‎های زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من                                      هر صبح و شام دیده‎ی میثم، ز خون تر است

 


86/10/26::: 9:55 ص
نظر()
  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >