سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] اگر خداوند از نافرمانى خود بیم نمى‏داد ، واجب بود بشکرانه نعمت‏هایش نافرمانى نشود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :136
بازدید دیروز :86
کل بازدید :1543385
تعداد کل یاداشته ها : 259
103/9/3
8:57 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
منتظر قائم[66]
گفتم بنویسم به یاد تو، یادم آمد که پیشتر از غافلان بوده ام . گفتم بنویسم با عشق به تو، یادم آمد هنوز عاشق نشده ام. گفتم پس بگذار کمی باخورشید باشم برای طلوع، یادم آمد که من سالها پیش غروب کرده ام. گفتم پس بگذار کمی دعا کنم برای آمدنت. گفتم: اللهم عجل لولیک الفرج.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
انتظار[2] به اندازه آب خوردن[2] پرده بر چشمهاى ما[1] انتظار یعنی ...[1] چشم به راه....[1] گل نرگس[1] به بهانه نیامدنت[1] خدا کند ...[1] این جمعه هم گذشت، به بهانه نیامدنت[1] و یکی هست[1] تقدیم به یوسف زهرا(س)[1] آن وقت « نمی دانم کی؟ »[1] باز هم جمعه ای دیگر[1] به انتظارت پرستوها را می شمارم[1] خدا یا چرا؟[1] یک نامه به یک دوست‏[1] کلیدش کجاست؟[1] موعود[1] صبح جمعه و ندبه دلتنگی[1] دلم برات تنگ شده[1] گره بغضها را تو باز می کنی[1] دلتنگی عصر آدینه[1] کدام صبح صادق...؟[1] لحظه دیدار نزدیک است...[1] ای دو سه کوچه ز ما دور تر[1] گویی ماه و خورشید و آسمان پیمان بسته اند[1] دلت از من گرفته می‌دانم ولی...[1] تو می‌آیی هر چند دیر[1] چشم انتظار خورشید[1] سحر خیز مدینه کی می آیی[1] راستی تو از مولا چی می خوای ؟[1] وقتی تو بیایی[1] گویا سواری میرسد[1] حرف دل را که بر دیوار نمی نویسند[1] سلام علی آل یاسین[1] کدامین سیمرغ بهار آمدنت را بشارت خواهد داد[1] آیا این جمعه ظهور میکند[1] و طلوع می کند آن آفتاب پنهانی[1] عطش دیدار تو دیوانه ام کرده[1] انتظار فرج از نیمه خرداد کشم[1] تا ظهور فقط یک قدم باقیست[1] دلنوشته ای برای آن که عنایتش همیشه جاری است[1] قرار ما این جمعه[1] آیا لایق دیدار تو هستم؟[1] عشق یعنی ...[2] صاحبی داریم که همین روزا میاد[1] عزیز علی ان اری الخلق و لا تری...[1] ای همه خوبی بیا[1] منتظرتم آقا[1] الهی و ربی ....[1] می دانم که می‌آیی[1] او می‌آید[1] کجایی ای سوار سبز پوش؟[1] کی خواهی آمد[1] نامه‏اى به موعود[1] مشق عشق[1] دلنوشته ای به مولام[4] انتظار سبز[1] پس چرا ظهوری نیست؟[1] تو مى‏آیى و آمدنت دور نیست[1] او که بیاید[1] عزیز تر از همه[1] وقتی تو بیایی[1] غروب جمعه، لحظات غم منتظران[1] چشم به راه آمدنت[1] گل نرگس بیا[1] کی خواهی آمد[1] می دانم که ظهور نزدیک است[1] تبریک[7] به منتظرای بی قرارت بگو تا کی؟[1] شاه است حسین(ع) ، پادشاه است حسین(ع)[1] آنقدر در می‌زنم تا در برویم وا کنی[1] کربلا[1] اوست که ....[1] نماز شب[1] تسلیت[7] کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود[1] السلام علی الرضیع الصغیر[1] کی میایی؟[1] مبنای هستی[1] یه نامردِ که دستش رفته بالا[1] کی به هم می رسد ای یار نگاه من ...[1] رو سیاه[1] ای گل نرگس کاش می آمدی[1] آقا جان، عاشقانت صبورند[1] ای سبزترین مرد رویاها[1] شاید او را جایی دیده ای[1] دلنوشته ای به مولام[2] همه را بیازمودم[1] عصر جمعه‌‌تان به خیر آقا[1] نجوایی با امام زمان (عج)[11] جاده انتظار[1] سامان غزل‏هایم بیا[1] ترو خدا فقط یک شاخه گل ....[1] صلی الله علیک ایتها الصدیقه الشهیده[1] آقای من، ما را ببخش که بدجوری اهل کوفه شدهایم[1] سفری از دل تا دلدار[1] پس کی؟ کدامین جمعه نقاب انتظار را بر میداری؟[1] تو خواهی آمد[1] مزد عاشقی[1] شعبان ماه انتظار منتظر[1] یعنی امروز آقا میاد؟[1] امشب خودی نشان بده تا...[1] جمعه های انتظار[1] ماه میهمانی خدا[1] دلنوشته ای به مولام[1] بهانه ای برای ادامه زندگی[1] نجوایی با امام زمان (عج)[1] درد دل های انتظار[1] هفته ای دیگر هم گذشت[1] آرزوِِی دیدار تو دارم[1] غم دل[1] برایم دعا کنید[1] نجوایی با امام زمان (عج)[1] غریب الغربا[1] سر کوچه یتیمی[1] مهدی (عج) که بیاید[1] همیشه منتظرت هستم[1] شکوائیه فراق[1] ما منتظر تو نیستیم آقا جان[1] پیرتر از نوح شده ایم![1] روز تولد دوباره[1] صبور باش علی![1] نجوایی با امام زمان (عج)[1] مقالات[6] شیرین بیان[1] نامه ای به گل نرگس[1] حکایت عاشقی[1] اگر او نیاید[1] سوت همه ی قطارها[1] تو را می خواهم ...[1] ما دعاگوی غریبان جهانیم[1] یک لحظه بیشتر...[1] وقتی یاد تو را پهن می کنم[1] آقای ثانیه ها[1] کی می آیی[1] حامی[1] روز آمدنت خورشید از شرق می آید یا غرب؟[1] معتکف مسجد چشمان تو[1] این یار من است[1] چشمه یاد تو...[1] وقت آمدنت کی می رسد؟[1] تولدت مبارک[1] او می‌آید[1] گفتم...[1] ببخشید! شما محبوب مرا ندیده‏اید؟[1] تو بر ما از خودمان مشتاقتری[1] یک دنیا پر از ناپدری[1] تنها برای زخم دلم مرهمی بیاور[1] می خواهم بگویم که....[1] دلنوشته ای به مولام[2] زمزمه انتظار[1] امامتت مبارک آقا![1] ردّ پایت[1] بارالها! در ظهورش نظری کن[1] باز هم دلم هوای تو را کرده است[1] عیدانه ای برای تو[1] چله های انتظار[1] زمزمه انتظار[1] درحکایت فراق ما تمام شدیم[1] تیر 91[1] خرداد 91[1] مهر 91[1] شهریور 91[1] مرداد 91[1] بهمن 91[2] فروردین 92[1] اردیبهشت 90[1] تیر 92[2] اردیبهشت 92[1] آبان 92[2] مهر 92[1] مرداد 92[2] خرداد 92[1] آذر 92[1] شهریور 93[2] اردیبهشت 93[2] اسفند 88[1] اردیبهشت 86[1] اسفند 92[1] بهمن 92[1] خرداد 93[2] مهر 93[1] خرداد 94[1] اسفند 93[2] جامانده کربلا[2] دلتنگم[1] آذر 94[1] مهر 95[2] شهریور 95[1] آبان 95[1] دی 95[1] بهمن 95[1] شهریور 96[1] تیر 96[1] تیر 97[1] خرداد 97[1] آذر 96[1] مرداد 97[1] آبان 97[1] شهریور 99[1] شهریور 98[1] اسفند 99[2]
لوگوی دوستان
 

تو را مى‏خواهم و مى‏خوانم؛ تو مى‏آیى و آمدنت دور نیست. این مژده را در بیابان یأس از نهان دلم گرفته‏ام که تو مى‏آیى و آمدنت مثل شعر ناگهانى است و چونان اشک، هزاران عاطفه دارى و مثل تحویل سال، هزار خنده و دیدار. فانوس‏ها را به کوچه‏ها آورده‏ام و در آبگینه‏هاشان آتش ریخته‏ام تا در صبح استقبال، کسى دل مرده نباشد. هرچند مى‏دانم که تو در راهى و با خود یـک اقیانوس آب مى‏آورى، به اندازه‏اى که همه تشنگان تاریخ را سیراب کنى. حدیث گل و بلبل و شمع و پروانه را که کهنه‏ردائى نخ‏نما بودند رها کرده‏ام و حدیث ندبه تو را به زمزمه نشسته‏ام که همیشه تازه است و هر روزِ مرا جمعه مى‏کند؛ جمعه‏اى به ساحت انتظار.

تو را مى‏خواهم و مى‏خوانم، زیرا با تو از تیرگى‏هاى شبهاى غیبت، از همیشه جور و از فریب سراب‏هاى روزگار، راحت‏تر از همه سخن مى‏گویم؛ مولاى من! کاش لایق بودم تا وجود فراتر از اقیانوست را ببوسم و شمیم مست‏تر از گلت را ببویم. کاش کبوترى سبک بال در کهکشان مهر و عشق تو بودم و چکاوکى آشیانه بسته در آلاچیق کویَت. هنوز در انتظارت نشسته‏ام. مى‏دانم که مى‏آیى و تمامى پرستوهاى مهاجر را در ییلاق کویَت ساکن مى‏کنى. مى‏دانم که آغاز تمامى سلام‏ها و پایان تمامى خداحافظى‏ها خواهى بود. هنوز در انتظارت نشسته‏ام و هر صبح و شام چشمان منتظرم را به عطر گل نیلوفر مى‏آرایم.

   

مولاى من! بیا که دیگر صبرم از جام وجود لبریز گشته و مرا بیش از این توان نیست که بتوانم اشک فراقت را در چاه چشمم به اسارت کشم. بیا که گل‏هاى بوستانِ حیاتِ ابناى آدم علیه‏السلام دستخوش شبیخون طوفان‏هاى خزان شده است. بیا که همسنگران خداجو و عاشق‏پیشه‏ام یک‏یک شهید ظلمت زمانه گشته‏اند. بیا و به انتظار پایان بخش و با حضورت به تار و پود خشکیده جان‏هامان طراوت و سرور را ارزانى دار.
مولاى من! دوست داشتم غزلى همسانِ زیبایى‏هایت بسرایم و مثنوى مدحت را به لوح قلبم حک کنم و یا عظمت شأنت را در شاهنامه پهلوانان وادى نور بگنجانم. اما چه کنم که در این مهم، زبان قاصر است و الکن، و قلم، شکسته است و بى‏جوهر. ما انسان‏هاى هبوط کرده عصر مدرنیته که از تابش انوار خورشید وجودت محرومیم و در حریم کویَت نامحرم، در این فرقت طاقت‏فرسا چه مى‏توانیم بگوییم جز اینکه:

»اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا ـ صلواتک علیه و آله ـ و غیبة ولیّنا و کثرة عدوّنا و قلّة عددنا و شدّة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا

 اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/8/18::: 8:0 ص
نظر()
  
  

چشمهایم را می بندم و می گویم کجایی؟ چرا نمی بینمت؟ دست روی دست می گذاریم و با امیدواری می گوییم الان همه چیز درست می شود. به آتش جهنمی که برای خود ساخته ایم فوت می کنیم و می گوییم چرا نسیمی از بهشت نمی وزد؟! می نشینیم و چشم می دوزیم و لبخند احمقانه ای روی لبهای ساده لوحمان نقش میبندد. به خودمان اشاره ای می کنیم و می گوییم من حتما بهترین دوستش هستم! ماه رمضان شیطان را از غل و زنجیر آزاد می کنیم تا تقصیر گناهمان را گردنش بیندازیم. شبهای قدر را گریه می کنیم...

می گوییم: « من اشک می ریزم تو در بهشت برایم خانه ای بزرگ بساز» ولی نمی دانیم این تجارت سودی به جز «خانه ای روی آب» ندارد! ماه رمضان که تمام می شود فکر می کنیم چقدر پاک و معصومیم! حرف گناه و گناه کار را که می شنویم خود را کنار می کشیم. آخر ما که گناهی نکرده ایم! سوالی مغزم را سوراخ می کند: اگر ما گناهی نکرده ایم و پاکیم و منتظر... پس چرا ظهوری نیست؟ 

 

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


  
  

این یک نجواست آرام بخوانید تا دشمن نفهمد

همه ما در میان مردم ( یعنی خودمان، خودی که منتظر بزرگترین مرد تاریخ است ) با این اصطلاح بسیار برخورد کرده و بی شک بارها از آن در محاوراتمان سود جسته ایم " بهونه بنی اسرائیلی ". اما چه وقت و چرا ؟ هنگامی که می خواهیم مخاطبمان را به باد استهزاء گرفته و به قول امروزی ها پوزخندی به وی بزنیم که چرا من هر چه می گویم یا هر چه انجام می دهم تو باز بهانه ای بیجا می گیری و هزار و یک گوشه و کنایه دیگر مثل: نفهمی، کم فهمی، کج فهمی، لجاجت، اذیت، حماقت، پایین بودن IQ و … ادامه مطلب...

86/8/9::: 8:47 ص
نظر()
  
  

یا مهدی خود می دانی که با چه حسی مدام در پی تو هستم... 

آن سان که عشقت در قلب کوچکم جوانه زد.  آن سان که عشق 

را درک کردم، کوله بار مملو از آه چند ساله ی خود را بر دوش  

کشیدم...

آن سان که آدینه ها در انتظار حضور سبز تو سوار بر  

اسب دلتنگی میشدم و رویای آمدنت و دیدار سبز را در ذهنم 

می پروراندم، چگونه می توانستم باور کنم آدینه ای دیگر گذشت 

و من باید انتظار را از سر آغاز کنم.... 

آن سان که شیشه ی بلوری دلم می شکست و آه عمیقی از  

کوچه پس کوچه های دلم بر می خواست و نا گفته های پنهان در  

دلم سنگینی می کرد، تازه به وسعت بغض های فرو خورده ام  

پی بردم... 

آن سان که انتظار را سر مشق تمامی رویاها و آرزوهایم قرار دادم 

و شبها را به روز و روزها را به شب رساندم و بر بلندای امید وصال

به پرواز در می آمدم و ظهورت را از خدا التماس میکردم، یادم می آید

که گویی زمان متوقف می شد و لحظه ها سوار بر لاک پشت پیر  

زمان می شدند گویی هزاران سال طول می کشید تا جمعه بیاید 

و یادم هست که وقتی غروب جمعه فرا می رسید بغض راه گلویم 

را می بست و اشک از چشمان بی قرارم سرازیر می شد و من  

ناباورانه جمعه ای دیگر را به انتظار می نشستم... 

و اکنون نیز روزگارم به همین منوال می گذرد و من دلتنگ تر از 

دیروز در انتظار تو هستم و آرزوی دیدار ماهت و ظهور سبزت که 

صداقت، یک رنگی، عدالت،پاکی، و آرامش را به ارمغان خواهد آورد 

مرا تا به جنون می کشاند و می دانم آن جنون عشق توست.... 

یا مهدی ، ای بهترینم بیا و ما را بیشتر از این در انتظار وصالت منتظر 

مگذار... 

مگذار بیشتر از این تنها بمانیم و با دلتنگی هم آغوش شویم.

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/8/4::: 7:0 ص
نظر()
  
  

مولایم شب های جمعه که میشه بیشتر دلم از این مردم و کارها و حرف هاشون میگیره. با اینکه آدم رو دوست دارن اما یه جوری سعی می کنن دل آدمو بشکنن. مگه وقتی آدم یکی رو دوست داره میرنجونتش؟

ولی بیشتر دلم از این میگیره که ممکنه دوباره جمعه ی فردا، شنبه شه و بازم نیاین.

خدا جون، کی این انتظار سر میرسه؟ کی این همه ظلم و بی عدالتی تموم میشه؟ کی می تونیم رخسار اون زیباچهره رو ملاقات کنیم؟

 

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/7/26::: 5:0 ع
نظر()
  
  

یابن الحسن نمیگوییم هرثانیه اما...
روزهایمان را به دعا .. به یاد ... شاید به ذکر شما می گذرانیم

خدایا ! گنه کاریم اما بس نیست...  ؟!
ما را نه... اما مادرش، فاطمه... فاطمه ی زهرا  او که مادراست... مادری پهلو شکسته... مادری غم دیده... مادری...

خدا یا چه می شود قفلهای غیبت به :
یک دعا ، به یک آه ، به یک قطره اشک ، به یک دل شکسته،
یکباره با قدومش بشکند؟

مولا من جماعتی همه کور ٬ همه دور ٬ اما چشم به راه.
آقا جماعتی همه سیاه٬ همه حلقه به گوش٬  اما گوش به زنگ.

دعا کنیم ظهور  را ....
التماس کنیم حضور  را ....

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


 


86/7/23::: 12:18 ع
نظر()
  
  

انتظار یعنی احساس یتیم بودن!

فرزند شهیدی بود که می گفت: شبی یک صفحه می نویسم بابا، که بابام یادم نره. آیا ما هم شبی یک بار می گیم یا صاحب الزمان؟! آیا هر روز صبح که چشمامون را باز می کنیم به اماممون سلام می دیم؟!

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 


86/7/20::: 2:0 ع
نظر()
  
  

نمى‏دانم چه خطابت کنم؟ بهار، حضور، وعده عشق، پایان انتظار، قائم زمان یا اصلا خود خود عشق، پس سلام، سلامى با یک دنیا انتظار و نیاز، یک بغل احساس پاک با تو بودن. سلام بر تو اى عشق جاودان، سلام بر تو که هم امامى و هم تمامى . امام عشق ما و تمام عشق ما . پاک و ساده بگویم: در انتظارم. در انتظار حضورت، ورودت و عبورت.

مى‏دانم، مى‏دانم که تو اینجایى، تو غایب از نظر و حاضر در دلى .
تو، همیشه، همه جا و در همه حال در کنار من در جایى که عشق را مى‏سازد و مى‏نگارد، جایى که فقط و فقط دریچه عشق توست، حضور دارى .
تو در قلب منى و عشق تو در رگهایم جریان دارد و تنها نیاز دیدار توست که هر لحظه مرا مى‏سوزاند. هر لحظه، هر روز، عشق تو، سیل اشک را به قصد شکست‏سد چشمانم، در آرزو و نیاز دیدار تو جارى مى‏سازد، هر روز که مى‏گذرد بیشتر و بیشتر احساس مى‏کنم که انتظارت را مى‏کشم .
انتظارى به همراه یک دنیا دلواپسى و نیاز .

باخود مى‏گویم اگر توبیایى،اگرتو بایک لشکر ازعشق بیایى و من نباشم چه؟
اگر من باشم، ولى مرا از عاشقان خود نخوانى چه؟
اگر در رکاب تو گام بر ندارم، چه؟
آه، نه، مى‏دانم، مى‏دانم که در انتظار تو بودن و در رکاب عشق تو بودن، شایسته هر کسى نیست. در سایه تو بودن پروانه شدن مى‏خواهد.
مى‏دانم که حتى دلواپس تو بودن هم لیاقت مى‏خواهد، ولى مى‏دانم که اگر تو بخواهى‏مى‏شود. اگر‏تو بخواهى یک‏دنیا قیام‏خواهد کرد. یک دنیادر رکابت‏خواهد آمد .
بیا و مرا هم در خیل سپاه عاشقان خود در گوشه‏اى جا بده .
مرا که یک عمر است دلواپس حضورت بوده‏ام، دلواپس و لبریز از هیجان لحظه‏اى که تو مى‏آیى . توئی که پاسخ نیاز نیازمندان هستى.

تو مى‏آیى و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانى مى‏سازى.
مى‏دانم که تو در دل تک تک عاشقانت حضور دارى. تو دعاى عاشقانه نیمه شب آنها را مى‏شنوى، تو گریه و نیازهایشان را مى‏بینى. تو مى‏دانى که یک دنیا چشم نیازمند، سالهاست چشم انتظارت است، مى‏دانى که دستانى هستند که روزها و شب‏ها، رو به آسمان، پاک و صادقانه تو را طلب مى‏کنند و قلبهایى هستند که زیر بار ظلم و ستم به امید و پشتوانه حضور تو زنده‏اند و مى‏تپند. 

مى‏دانى که شبى سیاه، غربتى تیره را بر پاکى وجود تک تک عاشقانت چیره ساخته.
مى‏دانى که چنگالهاى قفس استکبار، سالهاست قنارى عشقمان را در هجوم سرد بى‏تو بودن زندانى کرده. تو حاضر و ناظرى و ما همه در انتظار روزى هستیم که تو بیایى و ما در رکاب تو، بر غربت تلخ شب حمله‏ور شویم. تا سایه سرد و تیره دشمن را - که سالهاست از پس و پیش، گوشه و کنار، هر لحظه و هر جا که توانسته بر سر ما افتاده - با آفتاب وجودت بسوزانى.  

وقتى تو بیایى دیگر غم جرات گریه هم ندارد، شب و روز یکى مى‏شود و دنیا یکسره در قیام قیامت فرو مى‏رود.
وقتى تو بیایى تمام شکوفه‏هاى یاس گل مى‏کند. دیگر هیچ پنجره‏اى رو به آفتاب بسته نیست. پیچکها سر به فلک مى‏کشند و آیینه‏اى که سالهاست غبار نیاز را بر چهره دارد، صادق و شفاف مى‏شود. آن روز عشق هست آن روز دیگر غروبى وجود ندارد که دل ما نیازمندان کویَت در تپش فروکش کردن آفتاب بگیرد و مجبور باشیم در انتظار طلوعى دیگر، یک شب طولانى و تیره را تحمل کنیم.

انتظار، بى‏رحمانه شقایقها را پر پر مى‏کند و ثانیه‏ها را مى‏کشد و من در این میان منتظرم. منتظر انتهاى نامتناهى تنهائى‏هایم. من منتظر حضور آبى آسمانم، و منتظر باران، باران رحمت تو.
بیا و ببین که چگونه چشمان من و دستان پنجره و سبزى پیچک سالهاست در انتظار تو، در هم گره خورده‏ایم.
ببین که سرخى افق، دیگر سیاه شده و تو هنوز هم نیامده‏اى.
بیا و ببین که من مانده‏ام و یک دنیا حرف و احساس و تا تو نیایى من و پنجره و پیچک در انتظاریم، انتظار شیرین با تو بودن!

پس دعا کن و نظرى به حال ما فکن که زنده باشیم و عاشق، تا در روزى که تو مى‏آیى، ما عاشقانه و استوار در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانیت‏ باشیم.

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 


86/7/6::: 8:0 ص
نظر()
  
  

کی خواهی آمد
نامه ات را که دیدم
همان که گفته بودی به یادم هستی
فهمیدم این عشق دو سر دارد.

 

گوش کن صدای خرد شدن برگهای زرد هم آغوش زمین را
چقدر شبیه صدای خرد شدن قلبم زیر پای انتظار است.
این صدای پای کیست ؟
تویی؟

اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَریهُ قَریباً

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/7/2::: 3:56 ع
نظر()
  
  

السلام علیک یا اباصالح المهدی روزها می گذرد، جمعه ها می آید، اما او هنوز نیامده... او که با آمدنش خنده بر لبان گل ها و پروانه ها می نشاند... خنده بر لبان بچه های یتیم... خنده بر لبان تمام آن مسلمانانی که به عشق او زندگی می کنند..... کجایی ای سوار سبز پوش؟؟؟

او وعده تخلف ناپذیر الهی است در آمدنش شکی نیست برای زودتر آمدنش دعا کنیم

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


86/6/30::: 9:0 ص
نظر()
  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >