دلنوشته ای برای آن که عنایتش همیشه جاری است
مولای من دیگر رمقی برایم نمانده هر روز که می گذرد انتظار بیشتر از پیش امان از من می گیرد.
گفته ای که در دلهای خسته خانه داری. به مادرت زهرا(س) که من هم دلی خسته دارم.
بگو مولای من در کدامین سرزمین به دنبالت بگردم .تا به کی در بیابان وجودم از برای دیدار وصالت بدوم.
بیا و دستی بر سرم بکش .سراپای وجودم اشتیاق پرالتهابی است که هر روز بیشتر و بیشتر می شود. آقا ! چقدر دوست دارم که سرم را بر دامانت بگذارم و تا میتوانم گریه کنم.
گریه ای به قدمت 1170 سال انتظار تو.
به زودی او می آید تا تو خدایت را راحت تر صدا بزنی و این جاست که انتظار مفهوم می یابد.
پس العجل العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
تعجب بود اگر غاصبان ظالم پای به عراق گزارند و کربلایی نیافرینند.
عجیب بود اگر آمریکا از عراق گذر کند و کینههای خود را به خاندان علی(ع) نشان ندهد.
هر چند هنوز علی(ع) و آل علی(ع) را نشناختهاند و نخواهند شناخت.
فصل، فصل غریبی است. درد، درد عجیبی است. شور گریه دارم.
اشک احساس، قلب پر مهرم را شور دیگر داده.
حرفهایم را گوش گفتن نیست.
فرصتی نیست.
تا ظهور فقط یک قدم باقیست.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری
بار هجران وصالش به دل شاد کشم
در غمت ای گل شاداب من ای خسرو من
جور مجنون ببرم تیشه فرهاد کشم
سالها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
امان از روزهایی که چله های دعای
عهد تمام و چشم ها به ابتدای
این کوچه خشک می شود و نمی آیی...
امان از دلی که واژه صبر هم در
اندوه نیامدنت برایش بی صبری میکند!
و او هر صبح جمعه پر از تمنای عطر ریحانه
سینی اسپند به دست
راهی کوچه می شود و
ندبه کنان پا به زمین میکوبد.
دستم به دامنت خدایا
این مسافر ما دیر کرده...
او را برسان!
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
عطش دیدار تو، دیوانه ام کرده ...
به زمین و آسمان چشم می دوزم، اما انگار هیچ نیست ...
و شاید من هیچ نمی بینم،
صادقانه بگویم در هر که می نگرم از تو نشان می جویم،
به هرکجا می رسم نام تو را می پرسم که مبادا عابر آن کوچه بوده باشی و من .... من مثل هربار دیر می رسم ....
این بار سنگینی که بر دوش گرفته ام ... چیست؟
چقدر از فاصله می ترسیدم و اکنون گرفتار آنم،
چقدر از زمستان می ترسیدم و اکنون در بند آنم،
چقدر از دوری می ترسیدم و حالا از عزیزترینم دورم، دور...
مثل هربار .... دیر رسیدم ، دیر...
اینجایی که منم، باتو چقدر فاصله است ؟
چقدر فاصله تا دیدار؟ چقدر فاصله تا رسیدن؟
چقدر فاصله تا لمس دستهای نوازش توست؟
بگو.... ای مهربان ترین بگو...
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
بی راهه می روم آیا ؟
دلتنگم ؟ یادم می ماند ثانیه های انتظار را ؟
فقط در قنوت هایم بیاد ایشانم ؟
دعایشان می کنم آیا ؟
صدایش کرده ام این چند روز ؟
یا سلامش کرده ام ؟ اصلا منتظر جواب سلامشان مانده ام یا اینکه ...
یاابن الحسن دلتنگیم قدم برداشتن در خیابان برایمان دیگر سنگین شده نگاهها را تحمل نیست.
خدایا آیا بازهم انتظار بی منتظر.
غم ما درد نیست اما غم امامان چطور ؟ دیگر تا کی به انتظار ؟ دیگر تا کی به خاطر گناهان شیعیانشان اشک ... کافی نیست ؟ ما قابل هدایتیم اما باز راه را کج می رویم ...
ما امت آخر زمانیم بی آنکه امامان را ببینیم ایمان آوردیم اما ... کاش ...
یاابن الحسن میدانم دلتان خون است از اعمالم اما دعایم کنید.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
هفته ای دیگر هم گذشت.
هفته ای دیگر هم از عمرمان گذشت و یار نیامد.
غم هجران و دوری و دلدادگی به او که ندیدیمش، اما عاشقش هستیم، دردی بس جانکاه است.
می دانیم که می آید...
وصف عشقش را، عظمتش را، مهربانیش را، بزرگواریش را، کرمش را، مددش را، بسیار شنیده ایم.
اما...
اما چه کنیم که لیاقت گوشه چشمش را نداشته ایم.
چون نسیم لطیف بهاری از وجودش سرشوق می شویم ولی نمی بینیمش.
مدد و یاریش در لحظه لحظه ثانیه هایمان به یاریمان می آید و ما غافل از همراهیش.
سایه محبتش سالهاست که بر سرمان است و نمی گذارد آفتاب جهل و ناامیدی صورتمان را بسوزاند، اما خنکای وجودش را درک نکرده ایم.
...
آیا وجودش را احساس می کنی ؟
آیا سنگینی نگاه استوارش را بر وجودت لمس می کنی ؟
آیا ترنم صدای آسمانیش را می شنوی ؟
آیا عشقش را که سالهاست از روز عزل به تو عیدی داده است در قلبت حفظ کرده ای ؟
...
آیا این جمعه ظهور میکند...
خدا می داند...
بار الهی، این هجران را به پایان رسان و فرجش را برایمان به ارمغان آور.
آمین یا رب العالمین.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
سالروز امامت حضرت مهدی (عج) را به تمام دوستان تبریک عرض می کنم
می دانم که ظهور نزدیک است...
می دانم که باید در آدینه ای نه چندان دور، منتظرت باشیم.
می دانم که تو، در پایان راه انتظار، خود به انتظار نشسته ای.
می دانم که در آدینه ای نزدیک، بغض انتظار خواهد شکست.
می دانم که از دست ما به تنگ آمده ای.
می دانم از لجن زار زندگی مان رنج می بری.
می دانم که در جستجویت چه آسان از کنارت عبور می کنیم...
می دانم که زمزمه های فراق را در کنارمان نجوا می کنی...
می دانم که ظهور نزدیک است...
می دانم...
ای کاش به خاطر انتظار خودش و تمام عاشقان راستینش بیاید. جمعه ای دیگر در راه است و دل ما باز هم منتظر.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
در جاده های انتظار، همچنان چشم به دیده یار دوخته ایم و خاکش را توتیای چشمانمان کرده ایم تا بهار وصالش را در گلشن طاها و یاسین به نظاره بنشینیم.
ای امید محرومان و ای مهدی زمان، این آتش عشق و عشق آتشین به لحظه دیدار، زنجیر خواب را از چشمان منتظران ربوده و فریاد سکوت، عمق وجودمان را فرا گرفته است.
آری پس کدامین سیمرغ بهار آمدنت را بشارت خواهد داد؟ و کدامین صدف کیمیای وجودت را در خود می پروراند؟ تا بر کرانه دریایش بنشینیم نظاره گر امواجی باشیم تا شاید نشانه ای از مروارید ظهورت را با خود به ساحل آورد؟
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
مرغ دل دیر زمانیست که در هوس روی نگار، این سوی و آن سوی می پرد
و پروانه وار شمع خیالش را طوف می کند
به خون وضو ساخته و با شراره هجران احرام بسته است
و با ذکر العجل، العجل میقات عشق را در وادی صبر به انتظار نشسته است
و در ظلمتکده غیبت
موج در موج تاریکی فراقش را با امید به برق وصال می شکافد
و بغض گلوگیر شوق حضورت را با فریاد شورآفرین طلوع می سراید
ای عزیز!
سرشک دیده پشت در پشته کرده و عزم ویرانی دارد
و طوفان ناملایمات بر خرمن هستی ام می تازد
و قرارم را ربوده و...
جانا،
ترحم کن برین قلب و برین دل
ز چشم عاشقان پرهیز منما
حال که دیده ام را تماشای سرو سهایت ناممکن و کلام زیبایت را نتوان شنود
طلعت زیبایت را بر صفحه دل به تصویر می کشم
و با آن می گویم و می نالم و می سرایم
باشد که هاتفی جواب آرد،
چرا که: ان وعد الله حق
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج