چرا من هر چی گل های دلم رو نذر اومدن بهار میکنم، بهار نمی آد ؟؟؟
اگه باغ دلم بی گل بشه که دیگه بهار به دردش نمی خوره !!!
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
سالهاست به انتظارت پرستوها را می شمارم و گلها را که هر سال به عشق آمدنت بر بازوی زخم خورده درختان چشم به راهت می نشینند، جمع می کنم تا روزی بیایی و تمام گلها و غنچه هایی را که در حسرت آمدنت به سمت خورشید نگران بودند به تو نشان بدهم.
مادرم می گوید: تو از سمت خورشید می آیی و من ایمان دارم تو خود خورشیدی، خورشیدی در پشت ابر.
سالهاست منتظرم و آنقدر می مانم تا بیایی و دل من و قاصدک و پروانه و یاس و هر چه چشم انتظار است را شاد کنی.
دوست دارم بیایی تا از شوق آمدنت پرندگان اسیر در قفس را آزاد کنم و دیگر بار در لبخندهای آدمها که دیری است به آدمک بدل شده اند، طلیعه عشق را نظاره گر باشم.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
جمعه را با شمیم دل نواز گل های محمدی آراسته ایم و بر سفره ای از نیلوفران آبی نشسته ایم. ای ریحانه خلوت شبانه ! جهان امروز کنعانی است و تو یوسف زمان آن....
بارالها با دستانی پر از نیاز و با پشتی خمیده از معصیت و با قلبی سرشار از امید بهسویت میشتابم و از تو می خوا هم تا سراپرده ی یار را کنار زنی و چشمانم را برای دیدنسیمای مهدی نور بصیرت بخشی. مهدی جان قلب هایمان را با گلاب اشک تطهیر کرده ایمباشد که بیایی ای منجی عالم بشریت .....
اَللّهُمَّ عجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَج
بسم رب الحجه(عج)
هفته ای دیگر گذشت و امشب باز شب جمعه است. امام(عج) سخت امیدوار است تا طی این هفته، دیگر خلق نبودش را حس کرده باشند، به ضرورت حضورش پی برده باشند و او را و ظهورش را آنقدر خالصانه خواسته باشند تا این جمعه دیگر فرمان قیام صادر شود. امیدوار است که شیعیانش آنقدر مقدمات ظهورش را فراهم آورده باشند و آنقدر خود و جامعه را برای پذیرش امر فرج سازماندهی کرده باشند و خلاصه آنقدر آماده باشند که تا صبح از شوق خواب به چشمشان نیاید.
* * *
دو کوچه بالاتر از موقعیت امام(عج) ، بازار ها شلوغ است و ترافیک پیاده رو ها و پاساژ ها کم از ترافیک همت ندارد. تالارها آغاز زندگی مشترک زوج های جوان را به رقص و طرب ایستاده اند، پارک ها و شهربازی ها پر از سر و صدا و قهقهه بچه ها و بچه تر هاست (!) آنهایی که دیشب محور تهران- چالوس را طی می کردند امشب همبازی دریا و ساحل اند. بچه ها اجازه دارند تا نصف شب پای تلویزیون دراز بکشند و فردا خورشید وسط آسمان باشد و آنها وسط رختخواب. فامیل، شب جمعه دور هم جمع می شوند، یکی از معاملات اش در هفته گذشته صحبت می کند و دیگری پشت سر همسایه غیبت. جمعی هم که خود را بیش از همه به امام(عج) نزدیک می دانند در مسجدی بزرگ، مجلل، دلباز و البته خلوت مشغول زمزمه دعای کمیل هستند و عاجزانه پاس شدن چک ها یا واحدهای دانشگاهشان را از خدا و امامشان مسئلت دارند!
* * *
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
دم دم های صبح جمعه است. امام(عج) اصحابی را که گردش جمع آمده اند می شمرد. 1...2...3...4...5... همین؟! اصحاب سرشان را پایین می اندازند و امام(عج) سر به آسمان بلند می کند. زیر لب چیزی زمزمه می کند و رو به اصحاب می گوید: بروید تا هفته بعد! و خودش بر می گردد به همان دو کوچه بالاتر. می خواست علم اش را در اختیار اصحاب بگذارد، می خواست صبرش را، قدرتش را، ایمان و یقین اش را... می خواست شمشیر ها را تقسیم کند، می خواست مسئولیت ها را تفویض کند. اگر قیام می کرد... با این وضع اگر قیام می کرد اول، راهش را می گرفتند، بعد آب را بر رویش می بستند. و از ساعتی دیگر جنگ آغاز می شد. اما چه جنگی؟! با همان نسبت 72 نفر به سی هزارنفر؟ یا کمتر؟ یکی یکی اصحاب کشته می شدند، لحظه آخر امام(عج) خود را بالای سرشان می رسانید و لبخند رضایتی بدرقه سعادت اخروی و ابدیشان می کرد. اما آیا بستری که تکامل بشریت را تا مقام خلیفه اللهی – یعنی همان که به خاطرش خلق شده- برساند آماده می شد؟
* * *
دم دم های صبح جمعه است. مردم غالبا خوابند، چون امروز جمعه است و همه جمعه ها را بالاخص صبح جمعه را زمان استراحت می دانند (!) همه برای خوابیدن و خواب ماندن توجیه کامل چه از نظر عقل، چه از نظر شرع و چه از نظر عرف دارند پس می خوابند. یکی هم دست دیگری را گرفته و کوه های اطراف تهران را آباد می کند. در مهدیه تهران هم جمعی ندبه می خوانند اما نمی دانم چرا هر هفته می خوانند و هفته بعد هم دوباره فقط باید بخوانند.
* * *
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
انگار ظهر شده است. اگر امام(عج) قیام می کرد الان همه اصحاب را شهید کرده بودند و خود امام(عج) هم هزاران زخم بر پیکر داشت که افتاده بود. کسی روی سینه اش نشسته بود با خنجری برهنه در دست. اگر « هل من ناصر» اش را شنیده بودیم شاید کمکش می کردیم. اما...مگر نشنیدیم؟! چندی پیش کسی صادقانه می گفت: «اگر ما هم عصر با واقعه کربلا بودیم اگر چه شاید جزء سپاهیان عمر سعد قرار نمی گرفتیم اما از سپاهیان امام حسین(ع) هم نبودیم ها (!)» پرسیدم:«یعنی چی؟! چطور؟ » گفت: «می گویند ظهر عاشورا در فاصله چند فرسخی از کربلا یعنی دقیقا زمانی که بزرگترین واقعه تاریخ در حال وقوع است در روستایی مردم مشغول دوشیدن شیر بزان و رسیدگی به امور جاری زندگی شان بودند. با این که از قضیه کربلا بی خبر هم نبودند. خب ما هم با این وضع تعلق و وابستگی هامان جزء همان مجموعه منفعل بودیم دیگه. مگه نه؟» دیدم بیراه هم نمی گوید.
* * *
انگار ظهر شده است. دیگر همه از کوه برگشته اند. ساحل خزر هم آرام آرام خلوت می شود. بعضی هم بالاخره چشمشان را باز می کنند و می بینند که ساعت، لنگ ظهر را نشان می دهد. بعضی فکر امتحانی که شنبه قرار است استاد بگیرد. و هیچ کس فکر امتحانی که امروز داشته نیست.
* * *
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
دیگر عصر جمعه است. حتی آنهایی که همین الان در اوج خوشی هستند آرام آرام دلتنگی همیشگی عصر جمعه را حس می کنند. تقریبا همه از بچگی تا الان بار ها از بزرگتر ها پرسیده اند که «چرا عصر جمعه اینقدر دلگیر است؟» و هیچ کس تا کنون جواب درست و حسابی برای این پرسش اش نشنیده است.
اولین جمعه ای که این دلتنگی را حس کردی اولین هفته ای بود که کاری از دستت برای ظهور امام(عج) بر می آمد و نکردی. و از آنروز هر جمعه دلت می گیرد. انگار هر هفته می توانی برای تعجیل در ظهور کاری کنی و نمی کنی.
با این وضع عدم آمادگی من و تو و جامعه، در صورت قیام امام(عج)، سرنوشت منتقم خون حسین(ع) نیز چیزی غیر از سرنوشت حسین(ع) نخواهد بود. هر جمعه ی بدون ظهور، عاشورای مهدی(عج) است و تو برای اینکه علت دلتنگی ات را بیابی عصر روزهای جمعه چشمت را باز کن و نیک بنگر. ببین در همان لحظات دلگیر سر امام زمانت را بر سر نی می بینی؟
* * *
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
سالروز رحلت رسول اکرم (ص)، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
در آن وقت نمی دانم کی ! تو، دنیا را بدلهای کوچک خواهی داد تا یک روز، دنیا هم «روشنی» را ببیند و هر دلی ، شعبه ای از محبت شود.
و آن وقت نمی دانم کی ! دیگر شیرینی فروش سر کوچه مان خرده های شیرینی دیروزش را با شیرینی امروزش قاطی نخواهد کرد. و دیگر همسایه مان، شبها، یواشکی کیسه زباله اش را در خانه ی ما نخواهد گذاشت تا کارگران شهرداری توقع عیدی نکنند و مطمئن شوند آدم فقیری است !
و دیگر با بودن تو، هیچ آفتابگردانی بخاطر پیدا کردن خورشید، سرش «گیج» نخواهد رفت. و چادر سپید خواهرم با گلهای آبی و بنفش، موقع نماز، قشنگترین دشت گل بنفشه ی دنیا خواهد شد. و تمام پنجره های دنیا رو به خدا باز خواهند شد ...
و ماه در نیمه هر ماه، تمام نیمه تمامی اش را در سایه تو کامل خواهد کرد .
... نمی دانی چقدر دلم هوایت را کرده است...
و البته می دانی که چه ها کشیده ایم و چند قله قاف را پشت سر گذاشته ایم و بی تو بودن را ضرب المثل «انتظار» کردیم. صدایمان گرفت و باز تو را خواندیم . پاهایمان بی رمق شدند و نایستادیم . سنگمان زدند و سکوت نکردیم ...
و امشب که صدای باران می آید نمی دانم که چرا فکر می کنم که تو هم در یک «جمعه بارانی» خواهی آمد.
جمعه ای که پر هیاهوترین جمعه خواهد بود و بازارهای عشقبازی «بارزترین» تعطیلیشان را خواهند داشت ...
و چقدر دلم می خواهد که همین جمعه بیائی
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج